کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکابره کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مکابرةً
لغتنامه دهخدا
مکابرةً. [ م ُ ب َ رَ تَن ْ ] (ع ق ) به قهر. به غلبه . به زور. به عنف . به درشتی : به شب مکابرةً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می نهادند. (تاریخ بخارا ص 92). و رجوع به مکابره شود.
-
جستوجو در متن
-
بالاچاقی
لغتنامه دهخدا
بالاچاقی . (حامص مرکب ) عمل بالاچاق .- بالاچاقی کردن ؛ مکابره و بیشتر در سخن درشتی کردن و برتری خواستن . مجادله . بی ادبی با بزرگتر. نسبت ببزرگتر در گفتار از حد ادب بیرون شدن . سخنان بی ادبانه و جسورانه گفتن کهتر نسبت به مهتر. (یادداشت مؤلف ).
-
یکی به دو
لغتنامه دهخدا
یکی به دو. [ ی َ / ی ِ ب ِ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یکی با دو. نزاع . ستیزه . مجادله . محاجه . مکابره .- یکی به دو کردن ؛ مشاجره ٔ لفظی . گفت وشنودی که از روی عصبانیت صورت گیرد. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
-
ماجرا کردن
لغتنامه دهخدا
ماجرا کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از عالم درد دل کردن ، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن . (از آنندراج ). قصه کردن . بیان حال کردن : خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی چو من بگریه ٔ خون ماجرای خویش کنم . امیرخسرو (از آنندراج ). || گفتگو کرد...
-
یک بدو
لغتنامه دهخدا
یک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . بی خبر. ناگاه . (ناظم الاطباء). در تداول عوام به معنی ناگهان و بی مقدمه است و در قدیم این را یکایک و یک به ...
-
محاصره
لغتنامه دهخدا
محاصره . [ م ُ ص َ رَ ] (ع مص ) گرداگرد گرفتن و حصاری کردن به جنگ . شهربند. شهربندان . دربندان . در حصار گرفتن . گرد چیزی یا کسانی را گرفتن چنانکه نتواند برون شدن . از گرداگرد بند کردن راه کسی را. (غیاث ) (از ناظم الاطباء) : ابوالقاسم فقیه را با جمعی...
-
جحود
لغتنامه دهخدا
جحود. [ ج ُ ](ع مص ) انکار کردن با علم و دانست . (از منتهی الارب )(قطر المحیط) (آنندراج ) (اقرب الموارد). انکار کردن کسی را با دانستن این که حق او است . (از شرح قاموس ). انکار. (زوزنی ). منکر شدن . (یادداشت مؤلف ). نکیر.(منتهی الارب ). دیده و دانسته...
-
اعتماد
لغتنامه دهخدا
اعتماد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشب بر مرکب سیر سوار شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تکیه نمودن برکسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة)...
-
توختن
لغتنامه دهخدا
توختن . [ تو ت َ ](مص ) توزیدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). این لغت از اضداد است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . خواستن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). جُستن . (برهان ). خواستن و آرزو کردن و جستن و جستجو نم...
-
دعوا
لغتنامه دهخدا
دعوا. [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ) دعوی ، در تداول عامه ٔ فارسی زبانان . پرخاش . (ناظم الاطباء). سرزنش کردن و سرکوفت زدن و مورد بازخواست قرار دادن کودک یا زیردست ، در این صورت گویند: بچه را دعواش کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به دعوا کردن شود. || خصو...
-
انتحال
لغتنامه دهخدا
انتحال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کردن . || شعر دیگری را بر خود بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شعر یا سخن دیگری را برای خود دعوی کردن . (از اقرب الموارد). سخن کسی دیگر بر خویشتن بستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر ب...
-
مردی
لغتنامه دهخدا
مردی . [ م َ ] (حامص ) مرد بودن . مردانگی . رجولیت : گر به نامم بوی مردی نیستی دست را رنگ زنان در بستمی . خاقانی .مردیش مردمیش را بفریفت مرد بود از دم زنان نشگیفت . نظامی .ترا شرم ناید ز مردی خویش که باشد زنان را قبول از تو بیش . سعدی .نیست از مردی ع...
-
غاضرة
لغتنامه دهخدا
غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) نام دختر جرهم که او را قیدار فرزند اسماعیل جدّ اعلای حضرت رسول اکرم (ص ) به سبب خوابی که دید به زنی گرفت و دیگر اجداد رسول اکرم (ص ) از پسری که قیدار از غاضرة آورد نسلاً بعد نسل بوجود آمدند: قیدار پادشاه بود و او را هفت خصلت ...
-
شاعر
لغتنامه دهخدا
شاعر. [ ع ِ ] (ع ص ) داننده . (منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده . (منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن . || قافیه گوی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجا...