کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژگانیفلج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مژگانی
لغتنامه دهخدا
مژگانی . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] (ص نسبی ) منسوب به مژگان . هدبی . مژکی . مژه ای .- تنه یا منطقه ٔ مژگانی ؛ قسمتی است از کره ٔ چشم که بین مشیمیه و عنبیه قرار گرفته و توسط سطح خارجی اش به صلبیه می چسبد. در قسمت قدامی آن برآمدگیهای طولی به تعداد70 ...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ] (اِ) زنجیر در. کلیدان در. غلق . (یادداشت مؤلف ) : در به فلجم کرده بودم استواردر کلیدان اندرون هشتم مدنگ . علی قرط اندکانی .دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.رودکی .
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است ، و گویند بطن فلج ، واقع در طریق بصره و حمی ضریه ، و نیز گویند فلج ازآن ِ بنی عنبر است در راه رخیل به محازه که اول دهناء است . (معجم البلدان ). یکی از قراء بنی عامربن صعصعةاست در راه عقیق به حجر به یک روزه راه بر راه...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ). || نیمه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فلوج . || جوی خرد. (منتهی الارب ). رجوع به فُلُج شود. || (مص ) فیروزی و رستگاری یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قسمت کردن . || دونیم ساختن . || زمین شکا...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ابهررود شهرستان زنجان دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و انگور است . این ده را پلک هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات و محصولش غله ، پنبه و ابریشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ل َ ] (ع اِ)جوی خرد. ج ، افلاج . || (اِمص ) گشادگی میان هر دو پای و میان دندانهای پیش ، یا عام است . || (مص ) فالج زده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) کجی پای . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عوام فارسی زبانان ، فا...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف ِ ] (ع اِ) نیمه و نصف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فلوج . (منتهی الارب ). || پیمانه ٔ معروفی است ، و نیز پیمانه ای است که به سریانی «فالغ» گویند. (از اقرب الموارد). پیمانه ای است . (منتهی الارب ).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف ُ ](ع اِمص ) پیروزی و رستگاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماه . (اقرب الموارد).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) نام بتی بوده است ازآن ِ بنی طی در نجد، و آن در وسط اجاء قرار داشته و بصورت تلی سرخ فام شبیه انسان بوده و دو شمشیر داشته که حارث بن ابی شمشیر آنها را بدان حمایل کرده بود و علی بن ابی طالب (ع ) این دو شمشیر را به حضور پیغمبر آو...
-
فلج شدن
لغتنامه دهخدا
فلج شدن . [ ف َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبتلا گردیدن به بیماری فلج . افلیج شدن . || به کنایت ، از رونق افتادن کار، یا از کار افتادن یک سازمان یا اداره .
-
فلج کردن
لغتنامه دهخدا
فلج کردن . [ ف َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دستگاهی را از کار انداختن . کاری را خواباندن و به آن ادامه ندادن .
-
فلج گردیدن
لغتنامه دهخدا
فلج گردیدن . [ ف َ ل َ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) فلج شدن . رجوع به فلج شدن شود.
-
ناسفته گوهر مژگانی
لغتنامه دهخدا
ناسفته گوهر مژگانی . [ س ُ ت َ / ت ِ گ َ / گُو هََ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک . (آنندراج ) : دویدم پیش وگفتم خیر مقدم آنگه افشاندم به پایش مشتی از ناسفته گوهرهای مژگانی .طالب (از آنندراج ).