کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژگانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مژگانی
لغتنامه دهخدا
مژگانی . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] (ص نسبی ) منسوب به مژگان . هدبی . مژکی . مژه ای .- تنه یا منطقه ٔ مژگانی ؛ قسمتی است از کره ٔ چشم که بین مشیمیه و عنبیه قرار گرفته و توسط سطح خارجی اش به صلبیه می چسبد. در قسمت قدامی آن برآمدگیهای طولی به تعداد70 ...
-
واژههای مشابه
-
ناسفته گوهر مژگانی
لغتنامه دهخدا
ناسفته گوهر مژگانی . [ س ُ ت َ / ت ِ گ َ / گُو هََ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک . (آنندراج ) : دویدم پیش وگفتم خیر مقدم آنگه افشاندم به پایش مشتی از ناسفته گوهرهای مژگانی .طالب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
مژکی
لغتنامه دهخدا
مژکی . [ م ُ / م ِ ژَ ] (ص نسبی ) منسوب به مژک و مژه . مژه ای . هدبی . مژگانی . رجوع به مژگانی شود.
-
درازمژه
لغتنامه دهخدا
درازمژه . [ دِ م ُ ژَ / ژِ ] (ص مرکب ) دراز مژگان . آنکه مژگانی طویل دارد. أوطف . أهدب . سبلاء. هدباء: عین سَبلاء؛ چشم درازمژگان . (از منتهی الارب ).
-
روی گردان
لغتنامه دهخدا
روی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که از کاری اعراض کند و از آن روی تابد. (ناظم الاطباء). مُعرِض . (یادداشت مؤلف ). متماری . (منتهی الارب ). اعراض کننده و بی دماغ . (آنندراج ).- روی گردان گشتن ؛ روگردان شدن : در دماغ عشق ار دل روی گردان گشته است این...
-
عنبیة
لغتنامه دهخدا
عنبیة. [ ع ِ ن َ بی ی َ ] (ع اِ) نام طبقه ٔ سوم از هفت طبقه ٔ چشم است . رنگ آن مختلف می باشد، و در بعضی اشخاص سیاه و در بعضی اشهل و در بعضی ازرق بود. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). قسمت قدامی پرده ٔ عضلانی عروقی است که عموداً در عقب قرنیه و در جلو ...
-
تمنا داشتن
لغتنامه دهخدا
تمنا داشتن . [ ت َ م َن ْ نا ت َ ] (مص مرکب ) امید و آرزو داشتن : دهان خشک و دل خسته ام ، لیکن از کس تمنای جلاب و می هم ندارم . خاقانی .ما از تو به غیر از تو نداریم تمناحلوا بکسی ده که محبت نچشیده . سعدی .شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی ندارم از همه ...
-
زجاجیه
لغتنامه دهخدا
زجاجیه . [ زُ جی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مؤنث زجاجی . || (اِ) (اصطلاح کالبدشناسی ) محتویات یا محیط شفاف چشم عبارتند از عدسی ، زلالیه ، زجاجیه . و زجاجیه ، مایع لزج و شفافیست که فضای واقع در عقب عدسی و رباط آویزان کننده را اشغال میکند و در مقابل...
-
مشیمیه
لغتنامه دهخدا
مشیمیه . [ م َ می ی َ / ی ِ ] (ع اِ) یکی از پرده های کره ٔ چشم مهره داران است که بین دو پرده ٔ دیگر قرار دارد و شامل رگهای خونی و مواد رنگین است . (از فرهنگ اصطلاحات علمی ). طبقه ٔ عروقی رنگ دانه داری است که پنج ششم خلفی کره ٔچشم را می پوشاند و ادامه...
-
دشنه
لغتنامه دهخدا
دشنه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) کارد بزرگ و مشمل . (از لغت فرس ). نوعی از خنجر است که بیشترمردم لار می دارند. (برهان ). خنجر. (غیاث ) (بحر الجواهر) (از دهار) (از منتهی الارب ). خنجری باشد که عیاران بر میان بندند. (صحاح الفرس ). کارد بزرگ چنانکه قصا...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت...
-
مژگان
لغتنامه دهخدا
مژگان . [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] (اِ) جمع مژه است که موی پلک چشم باشد یعنی مژه ها. (برهان ) (آنندراج ). مویهای پلک چشم . (ناظم الاطباء). جمع مژه . (غیاث ). همه ٔ مژه ها که موهای پلک چشم باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). موهای ریزی که لبه ٔ قدامی ک...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درو...