کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَّرَدّاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
مردع
لغتنامه دهخدا
مردع . [ م ِ دَ] (ع ص ) تیر پیکان فتاده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). ردیع. (اقرب الموارد). || تیر تنگ سوفار. (منتهی الارب ). تیری که در قسمت فوقانیش در سوفارش تنگی باشد و آن را بکوبند تا گشادتر گردد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آن که بی ...
-
مردع
لغتنامه دهخدا
مردع . [ م ُ رَدْدَ ] (ع ص ) قمیص مردع ؛ آن که در وی اثر بوی خوش باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
-
جستوجو در متن
-
مردارسنج
لغتنامه دهخدا
مردارسنج . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنگ . معرب است و با حذف راء دوم می شود مرداسنج . (منتهی الارب ). مردارسنگ . مرداسنج . مردا سنگ . مرتک . مرتج . رجوع به مرداسنگ شود.
-
دیری
لغتنامه دهخدا
دیری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب است به قریه ای واقع در مردا در جبل نابلس و ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن سعدبن ابوبکربن مصلح بن ابوبکربن سعدالقاضی شمس الدین دیری و خاندانش بدان منسوبند. (از تاج العروس ).
-
مرداوی
لغتنامه دهخدا
مرداوی . [ م َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالقوی بن بدران المرداوی المقدسی مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شمس الدین فقیه حنبلی است در مردا (ازقرای نابلس ) به دنیا آمد و به دمشق درگذشت (630 تا 699 هَ . ق ). از کتابهای اوست کناش در فقه دو جزء که تمامی آن منظوم است ...
-
غازی
لغتنامه دهخدا
غازی . (اِخ ) ابن داودبن عیسی بن ابی بکر محمدبن ایوب بن شاذی بن هارون المظفربن الناصربن المعظم بن العادل الایوبی . در جمادی الاولی سال 639 هَ . ق . در قلعه ٔکرک متولد شد و در شهر قاهره نشو و نما یافت . مردی بزرگ مرتبه ، محترم و دارای فضیلت و فروتنی ب...
-
مرداوی
لغتنامه دهخدا
مرداوی . [ م َ] (اِخ ) علی بن سلیمان بن احمد المرداوی دمشقی فقیه حنبلی . از علما است در مردا (نزدیک نابلس ) متولد شد ودر بزرگسالی به دمشق منتقل گشت (817 تا 885 هَ . ق .) و آنجا بمرد. کتاب الانصاف فی معرفةالراجح من الخلاف در چهار مجلد بزرگ . در فقه اس...
-
حبیبة
لغتنامه دهخدا
حبیبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دخت عبدالرحمان ملقب به زین بن ابی بکر محمدبن ابراهیم بن احمدبن عبدالرحمان بن اسماعیل بن منصور مقدسی . وی به سال 654 هَ . ق . متولد شد. از یلدانی و خطیب مردا و ابراهیم بن خلیل و احمدبن عبدالدائم روایت میکرد. سبط و فضل اﷲ جیلی...
-
علی مرداوی
لغتنامه دهخدا
علی مرداوی . [ ع َ ی ِ م َ ] (اِخ )ابن سلیمان بن احمدبن محمد سعدی صالحی حنبلی مرداوی .مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین . فقیه و محدث و اصولی بود و در سال 817 هَ . ق . در شهر «مردا» از شهرهای فلسطین متولد شد سپس به قاهره و از آنجا به دمشق رفت و در...
-
هوی
لغتنامه دهخدا
هوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس و رامین ).همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند. خاقانی .- های و ه...
-
طعن
لغتنامه دهخدا
طعن . [ طَ ] (ع مص ) زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لَزّ. (منتهی الارب ). نیزه زدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). خستن . (دهار) : تو حمله آری چون آب و آتش از چپ و راست به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب .مسعودسعد. || کلان سال گردیدن...
-
طه
لغتنامه دهخدا
طه . [ طا ها ] (اِخ ) نام سوره ٔ بیستم از قرآن کریم . شماره ٔ آیات آن یکصدوسی وپنج و نزول آن در مکه ٔ معظمه است و قبل از سوره ٔ انبیاء و پس از سوره ٔ مریم واقع است . و طه اسم فعل است ، یعنی آرام کن . یا به معنی «یا رجل » است ، به لغت حبشیه . (منتهی ا...
-
ساده دل
لغتنامه دهخدا
ساده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مردم صادق و بی نفاق . (برهان ) (آنندراج ). بی نفاق . (رشیدی ). ساده لوح . ساده جگر. سینه صاف . (مجموعه ٔ مترادفات ). ساده . سلیم . سلیم دل . صاف صادق . بی مکر. بی حیله . بی تزویر. بی شیله پیله . که گربز نیست . پاک د...
-
ابوزکریا
لغتنامه دهخدا
ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن عبدالوهاب بن الامام ابی عبداﷲ محمدبن اسحاق بن محمدبن یحیی بن مندةبن الولیدبن مندةبن بطةبن استنداربن چهاربخت بن فیروزان عبدی اصفهانی ، و اسم منده ابراهیم و منده لقب او بود و بعضی گفته اند نام استندار فیروزا...