کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِشگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مشگ
لغتنامه دهخدا
مشگ . [ م َ ] (اِ) رجوع به مَشک شود.
-
مشگ
لغتنامه دهخدا
مشگ . [ م ُ / م ِ ] (اِ) رجوع به مشک [ م ُ / م ِ ] شود.
-
کوچه مشگ
لغتنامه دهخدا
کوچه مشگ . [ چ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلماس که در شهرستان خوی واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
مشگ آباد
لغتنامه دهخدا
مشگ آباد. [ م ِ ] (اِخ ) مشک آباد. دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 202 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
مشگ آباد
لغتنامه دهخدا
مشگ آباد. [ م ِ ] (اِخ ) مشک آباد. دهی از دهستان گیلخواران است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و دارای 905 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
مشگ عنبر میانه
لغتنامه دهخدا
مشگ عنبر میانه . [ م ِ عَم ْ ب َ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 657 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
مشگ آباد پائین
لغتنامه دهخدا
مشگ آباد پائین . [ م ُ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 207 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
مشگ آباد مسیله
لغتنامه دهخدا
مشگ آباد مسیله . [ م ِ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قمرود است که در بخش حومه ٔ شهرستان قم واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
واژههای همآوا
-
مشگ
لغتنامه دهخدا
مشگ . [ م َ ] (اِ) رجوع به مَشک شود.
-
مشگ
لغتنامه دهخدا
مشگ . [ م ُ / م ِ ] (اِ) رجوع به مشک [ م ُ / م ِ ] شود.
-
جستوجو در متن
-
امرود بلخی
لغتنامه دهخدا
امرود بلخی . [ اَ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از امرود است که درخت آنرا به بید مشگ پیوند کرده اند و در اصفهان یافته شود. (از فلاحت نامه ).
-
مشگیزه
لغتنامه دهخدا
مشگیزه . [ م َ زَ / زِ ] (اِ مصغر) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «اسیدی » گرفته و آرد: کیسه ٔ کوچکی که مانند مشگ کوچکی در سربرگهای بعضی گیاهان است . (واژه های نو فرهنگستان ایران ص 77). و رجوع به مشکیزه شود.
-
مزغ
لغتنامه دهخدا
مزغ . [ م َ] (اِ) مغز. مخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه ٔ یااولی الالباب ). (کشف الاسرار ج 1 ص 472). || مغز دانه .مغز هسته ٔ میوه ها : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدی...