کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُهَاجِرٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت . (از اقرب الموارد). || فحش و سخنهای زشت . (ناظم الاطباء).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج َ ] (ع اِ) موضع هجرت . (ناظم الاطباء).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن ابی المثنی تجیبی ، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هَ . ق .). رئیس شراة بود در اسکندریه . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1077).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن ابی امیه . او به روزگار رسول (ص ) و ابوبکر والی صنعا بود. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. والی یمامه بود در روزگار ابوبکر. (از عیون الاخبار ج 1 ص 177).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) لقب رجالی محمدبن ابراهیم است . (ریحانة الادب ). رجوع به محمدبن ابراهیم شود.
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی رود و هجرت کند. ج ، مهاجرون . (ناظم الاطباء).مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه از وطن خود هجرت کند و آن را ترک گوید و در جایی دیگر مسکن گی...
-
در مهاجر
لغتنامه دهخدا
در مهاجر. [ دَ رِم ُ ج ِ ] (اِخ ) نام دروازه ٔ قلعه دربند : دربند و سور او بین چل برج آسمانی خیز از در مهاجر تا برج فید بنگر.خاقانی .
-
ام مهاجر
لغتنامه دهخدا
ام مهاجر. [ اُم ْ م ِ م ُ ج ِ ] (اِخ ) یکی از زنان صحابی بود، و او را ام سلمة نیز گویند. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 222 و 254 و الاصابة فی تمییز الصحابةج 8 ص ، و ام سلمة شود.
-
حبیب مهاجر
لغتنامه دهخدا
حبیب مهاجر. [ ح َب ِ م ُ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن محمدبن حسن شود.
-
واژههای همآوا
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت . (از اقرب الموارد). || فحش و سخنهای زشت . (ناظم الاطباء).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج َ ] (ع اِ) موضع هجرت . (ناظم الاطباء).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن ابی المثنی تجیبی ، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هَ . ق .). رئیس شراة بود در اسکندریه . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1077).
-
مهاجر
لغتنامه دهخدا
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن ابی امیه . او به روزگار رسول (ص ) و ابوبکر والی صنعا بود. (از یادداشتهای مؤلف ).