کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُطْمَئِنٌّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مطمئن
لغتنامه دهخدا
مطمئن . [ م ُ م َ ءِن ن ] (ع ص ) آرامنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ساکن . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). آرمیده و سکون گیرنده : من کفرباﷲ من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان . (قرآن 106/16). || رجل مطمئن ؛ مرد مقیم شده در جایی که آن...
-
مطمئن
لغتنامه دهخدا
مطمئن .[ م ُ م َ ءِ / م ُ م َ ءِن ن ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، آرام و آسوده و راحت و راضی و خشنود و محفوظ و امن . (ناظم الاطباء). ایمن . خاطرجمع. استوار. بی گمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.- مطمئن خاطر ؛ آسوده خاطر : بدین ...
-
جستوجو در متن
-
مطبئن
لغتنامه دهخدا
مطبئن . [ م ُ ب َ ءِن ن ] (ع ص ) لغتی است در مطمئن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مطمئن شود.
-
آرامنده
لغتنامه دهخدا
آرامنده . [ م َ دَ / دِ ] (نف ) مطمئن .
-
خاطرجمع بودن
لغتنامه دهخدا
خاطرجمع بودن . [ طِ ج َ دَ ] (مص مرکب ) مطمئن بودن . حتم داشتن .
-
خاطرجمع شدن
لغتنامه دهخدا
خاطرجمع شدن . [ طِ ج َش ُ دَ ] (مص مرکب ) اطمینان پیدا کردن . مطمئن شدن .
-
هجیل
لغتنامه دهخدا
هجیل . [ هََ ] (ع اِ) راه هموار پست . ج ، هجال . (منتهی الارب ). ارض مطمئن . (اقرب الموارد). رجوع به هجل شود.
-
آرامانیدن
لغتنامه دهخدا
آرامانیدن . [ دَ ] (مص ) اِسکان . (زوزنی ). اِهداء. اضجاع . اهجاع . || مطمئن کردن . (زمخشری ). || آرام کردن . آرام دادن .
-
عزیق
لغتنامه دهخدا
عزیق . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم و هموار و پست . (منتهی الارب ). زمین مطمئن ، و آن لغتی است یمانی . (از اقرب الموارد).
-
دل قوی
لغتنامه دهخدا
دل قوی . [دِ ق َ ] (ص مرکب ) قوی دل . معتمد. مطمئن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قویتر بوده ام از دیگران .مولوی .
-
خاطرجمع
لغتنامه دهخدا
خاطرجمع. [ طِ ج َ ] (ص مرکب ) مقابل پریشان خاطر. (آنندراج ). مقابل پریشان خیال . مطمئن . بی تشویش . دل آسوده . فارغ بال . آسوده خاطر.
-
ساکن کردن
لغتنامه دهخدا
ساکن کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سکونت دادن . || تسکین دادن . فرونشاندن . || آرامش خاطر بخشیدن . مطمئن کردن : هر که ترسد، مر ورا ایمن کنندمرد دل ترسنده را ساکن کنند. مولوی .رجوع به ساکن شود.
-
فارغ داشتن
لغتنامه دهخدا
فارغ داشتن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دل ازچیزی فارغ داشتن ؛ آسوده خاطر بودن از آن . مطمئن بودن : گفت پسر تو را قبول کردم ، من او را بپروردم تو دل از کار او فارغ دار. (نوروزنامه ٔ خیام ).
-
مقزعل
لغتنامه دهخدا
مقزعل . [ م ُ زَ ع ِل ل ] (ع ص ) تیزرو و سریع از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن که بر شرف و بلندی مطمئن نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).