کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُخْتاْر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ابی عبیده ٔ ثقفی (1 - 67 هَ . ق .) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است . در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت . پدر او در وقعه ٔ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و در خلافت علی (ع ) با آن حضرت در عراق ...
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن احمد المؤید المعظمی از دانشمندان و علمای دمشق است که در همانجا متولد شده و نیز وفاتش در همان شهر بوده است ، وی به مصر و مدینه مسافرت کرده و مدتی در شهر مدینه مسکن گزید و در سال 1340 هَ . ق . وفات یافت . او راست : فصل الخطاب...
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسن بن عبدون بن بطلان . رجوع به ابن بطلان شود.
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن حسین الجمحی ملقب به امیرک . رجوع به امیرک بیهقی شود.
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . رجوع به ابوالحسن مختار... شود.
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن عوف ازدی بصری . رجوع به ابوحمزه ٔ خارجی شود.
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمد، ابوالرجاء، نجم الدین ، الزاهد الغزمینی . از فقها و یکی از بزرگان حنفی است . وی اهل غزمین از بلاد خوارزم است . غزمینی به سرزمین بغداد و روم مسافرت کرده است و نیز صاحب آثاری است مانند: الحاوی فی الفتاوی . المجتبی...
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن احمد هروی ، وی جامع علوم صوری و معنوی بود و در سال 277 هَ . ق . وفات یافته . قبرش در سبز خیابان هرات واقع است که مردم روزهای سه شنبه به زیارت مرقدش می روند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 282). و رجوع به ابوعبداﷲ مخت...
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار. [ م ُ ] (اِخ ) مختار حق و یا مختار کل . کنایه از آن حضرت صلی اﷲوعلیه وآله . (ناظم الاطباء). از القاب حضرت رسول اکرم است و بصورت احمد مختار، پیغمبر مختار، محمد مختار و جز اینها آمده است : رسد بجائی ملک محمد محمودکه کس بنشنید از ملک احمد مختار ....
-
مختار
لغتنامه دهخدا
مختار.[ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ی ر») صاحب اختیار و گزیننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده . خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست . (ناظم الاطباء). و انت ب...
-
علی مختار
لغتنامه دهخدا
علی مختار. [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن عمیدالدین مختار. ملقب به شمس الدین ومکنی به ابوالقاسم . متولد در سال 536 هَ . ق . وی شاعر بود و در کوفه نقابت طالبیان را عهده دار بود سپس الناصر او را به بغداد احضار کرد و نقابت طالبیان رادر آنجا به عهده ٔ وی گذا...
-
فاعل مختار
لغتنامه دهخدا
فاعل مختار. [ ع ِ ل ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل فاعل بالجبر است ، و آن عبارت از فاعلی است که منشاء فاعلیت او علم و اراده به اضافه ٔ اختیار باشد به نحوی که هرگاه بخواهد فعلی را انجام دهد و اگر نخواهد انجام ندهد. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی )...
-
ده مختار
لغتنامه دهخدا
ده مختار. [ دِه ْ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در چهارده هزارگزی شمال سکوهه . کنار شوسه ٔ زاهدان به زابل . سکنه ٔ آن 146 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ده مختار
لغتنامه دهخدا
ده مختار. [ دِه ْ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در یک هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان . سکنه ٔ آن 221 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قاسم مختار
لغتنامه دهخدا
قاسم مختار. [ س ِ م ِ م ُ ] (اِخ ) پنجمین از پیشوایان رسی سعدا از شهرهای یمن است . وی به سال 324 هَ . ق . / 935 م . در آن سرزمین به امامت رسید. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام چ 1312 تهران ص 92).