کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُتَشَابِهٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
متشابه
لغتنامه دهخدا
متشابه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ ] (ع ص ) ماننده . (منتهی الارب ). مانندشونده و مانند. (آنندراج ). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- حروف متشابه ؛ حروف متزاوجه . رجوع به حروف متشابه شود.- کلمات متشابه ؛ کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ ی...
-
اسم متشابه
لغتنامه دهخدا
اسم متشابه . [ اِ م ِ م ُ ت َ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء متشابهه شود.
-
حرف متشابه
لغتنامه دهخدا
حرف متشابه . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ب ِه ْ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف متشابهه شود.
-
واژههای همآوا
-
متشابه
لغتنامه دهخدا
متشابه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ ] (ع ص ) ماننده . (منتهی الارب ). مانندشونده و مانند. (آنندراج ). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- حروف متشابه ؛ حروف متزاوجه . رجوع به حروف متشابه شود.- کلمات متشابه ؛ کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ ی...
-
جستوجو در متن
-
متزاوج
لغتنامه دهخدا
متزاوج . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) متشابه . و رجوع به متشابه و تزاوج و ماده ٔ بعد شود.
-
متزاوجة
لغتنامه دهخدا
متزاوجة. [ م ُ ت َ وِ ج َ ] (ع ص ) مؤنث متزاوج . رجوع به تزاوج و ماده ٔ قبل شود.- حروف متزاوجة ؛ حروف متشابه . و رجوع به حروف متزاوجه و متشابه شود.
-
علی رشیدی
لغتنامه دهخدا
علی رشیدی . [ ع َ ی ِ رَ ] (اِخ ) ابن قاسم رشیدی . او راست : کتاب متشابه القرآن . (از الفهرست ابن الندیم ).
-
عورتانه
لغتنامه دهخدا
عورتانه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن . زنانه . (ناظم الاطباء).
-
پنج سر
لغتنامه دهخدا
پنج سر. [ پ َ س َ ] (اِ مرکب ) (در قمار) هنگامی که پنج ورق متشابه در بازی آس بدست یک تن آید مانند پنج آس یا پنج شاه و غیره .
-
هم کالبد
لغتنامه دهخدا
هم کالبد. [ هََ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ) هم اندازه . هم هیکل . دارای جسم متساوی یا متشابه : چون زرد خیار کنج گرددهم کالبد ترنج گردد.نظامی .
-
متشابهة
لغتنامه دهخدا
متشابهة. [ م ُ ت َ ب ِ هََ ] (ع ص ) مؤنث متشابه . مانند وشبیه و مشابه . ج ، متشابهات . (از ناظم الاطباء): قسم اول را اسماء متشابهة خوانند. (اساس الاقتباس ص 10).
-
واحد شتاب
لغتنامه دهخدا
واحد شتاب . [ ح ِ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش تغییر سرعت یا شتاب به کار میرود. واحد شتاب در دستگاه .S.T.M و .S.K.M متر بر ثانیه بر ثانیه یعنی بر ثانیه بقوه ٔ دواست و آن عبارت است از شتاب جسمی است که در حرکت متشابه التغییر...
-
مشتبه
لغتنامه دهخدا
مشتبه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ ] (ع ص ) مشکل و نامعلوم . درهم . مبهم . مشکوک . پوشیده . در اشتباه . نامعلوم . (از ناظم الاطباء). مشکل . ملتبس . کار پوشیده . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : آنگاه گفت که حق آن است که شبهت را بردارد از مشتبه . (جامع الحکمتین ص 1...