کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَمَاتِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ممات
لغتنامه دهخدا
ممات . [ م ُ ] (ع ص ) مرده و متروک و منسوخ . (ناظم الاطباء). مهجور. مهجورة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): متروک ، لخم وجه فلان ... قال ابن درید و هو فعل ممات . (قاموس ).
-
ممات
لغتنامه دهخدا
ممات .[ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردن . نماندن . فوت . بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). موت . (اقرب الموارد). واقعه . ارتحال . مقابل حیات . مقابل محیا. مقابل زندگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : أم حسب الذین...
-
روح ممات
لغتنامه دهخدا
روح ممات . [ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوهری است که با خروج آن موجود زنده فانی شده و بمیرد و آن مقابل روح حیات است که بوسیله ٔ آن اکل و شرب و حس و حرکت انجام میشود. توضیح مطلب آنکه فلاسفه برای روح مراحلی بیان کرده اند، بلکه به روح متعدد قائل...
-
واژههای همآوا
-
ممعط
لغتنامه دهخدا
ممعط. [ م ُ م َع ْ ع ِ ] (ع ص ) نیک دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار دراز. (از اقرب الموارد).
-
ممات
لغتنامه دهخدا
ممات . [ م ُ ] (ع ص ) مرده و متروک و منسوخ . (ناظم الاطباء). مهجور. مهجورة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): متروک ، لخم وجه فلان ... قال ابن درید و هو فعل ممات . (قاموس ).
-
ممات
لغتنامه دهخدا
ممات .[ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردن . نماندن . فوت . بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). موت . (اقرب الموارد). واقعه . ارتحال . مقابل حیات . مقابل محیا. مقابل زندگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : أم حسب الذین...
-
جستوجو در متن
-
روح الممات
لغتنامه دهخدا
روح الممات . [ حُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به روح ممات شود.
-
محیی
لغتنامه دهخدا
محیی . [ م َح ْ یا ] (ع اِ) زندگی . حیات . مقابل ممات و مرگ و موت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خوزا
لغتنامه دهخدا
خوزا. [ ] (اِخ ) وکیل هیردویس انتیسپاس که زوجه ٔ او مسیح را همواره چه در حیات و چه در ممات خدمت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
وحدان
لغتنامه دهخدا
وحدان . [ وُ ] (اِ) مقابل شایگان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بود الحق «تا»ی چند دیگر از وحدان ولیک چون ممات و چون قنات و چون زدات و چون عذات گفتم آخر شایگان خوش به از وحدان بدفی المثل چون حادثاث ای از ورای حادثات .انوری .
-
لخم
لغتنامه دهخدا
لخم . [ ل َ ] (ع مص ) بریدن . || طپانچه زدن . || لخم وجه فلان ؛ بسیار شد گوشت روی او و درشت و سطبر گردید. ابن درید گوید: هو فعل ممات . (منتهی الارب ).
-
محیا
لغتنامه دهخدا
محیا. [ م َح ْ ] (ع اِ) مَحیی ̍. مقابل ممات . حیات : سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون .(قرآن 21/45). مقابل مرگ . زندگی . (آنندراج ). محیای و مماتی ؛ یعنی زندگانی من و مرگ من . (ناظم الاطباء).در محیا و ممات ؛ در زندگی و مرگ . ج ، محایا. (منتهی الارب ...
-
نصیری
لغتنامه دهخدا
نصیری . [ ن ُ ص َی ْ / ن ُ ص َی ْی ] (ص نسبی ) منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصه ٔ حیات و ممات او مشهور است .(غیاث اللغات ) (از آنندراج ). اهل ح...