کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَقْطُوعٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مقطوع
لغتنامه دهخدا
مقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
-
مقطوع
لغتنامه دهخدا
مقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| آن...
-
حدیث مقطوع
لغتنامه دهخدا
حدیث مقطوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
-
مقطوع النسل
لغتنامه دهخدا
مقطوع النسل . [ م َ عُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاعقب . بی زاد و ولد.- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از ک...
-
مقطوع روزی
لغتنامه دهخدا
مقطوع روزی . [ م َ ] (ص مرکب ) بی روزی . آن که رزق وی بریده باشد. آن که وجه معاش وی قطع شده باشد : بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود شرمناک .سعدی .
-
واژههای همآوا
-
مقطوع
لغتنامه دهخدا
مقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
-
مقطوع
لغتنامه دهخدا
مقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| آن...
-
جستوجو در متن
-
مخزوم
لغتنامه دهخدا
مخزوم . [م َ ] (ع ص ) سوراخ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سوراخ کرده بینی . (ناظم الاطباء). || مقطوع : شراک مخزوم ؛ ای مقطوع . (اقرب الموارد).
-
عطط
لغتنامه دهخدا
عطط. [ ع ُ طُ ] (ع اِ) چادرهای شکافته و مقطوع . (منتهی الارب ). چادرهای گشاده و مقطوع و ملحفه های مقطع. (ناظم الاطباء). ملحفه هایی که از طول یا از عرض بریده باشد. (از اقرب الموارد).
-
تاکس
لغتنامه دهخدا
تاکس . (فرانسوی ، اِ) نرخ و مالیات هر چیزی . این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل ولیکن جزء زبان فارسی نشده است . (فرهنگ نظام ). || نرخ مقطوع و معین . || در تداول عوام ، مزد مقطوع زنان روسپی .
-
مقاطیع
لغتنامه دهخدا
مقاطیع. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقطوع . (ناظم الاطباء). || قسمی از حدیث ، مقابل مراسیل و مسانید. حدیثهای منقطع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود. || مقاطیعالشعر؛ ابیات مفرده . (از محیط المحیط). مفردات .
-
بیدست
لغتنامه دهخدا
بیدست . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دست ) که دست ندارد. مقطوع الید. مقطوع الیدین : وز آن پس چنین گفت با رهنمای که او را هم اکنون ز تن دست و پای ببرّید تا او بخون کیان چو بیدست باشد نبندد میان . فردوسی .|| ناتوان . غیرتوانا.
-
دست قلم
لغتنامه دهخدا
دست قلم . [ دَ ق َ ل َ] (ص مرکب ) مقطوع الید، یعنی دست بریده . (آنندراج ).