کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَقصوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مقصوره
لغتنامه دهخدا
مقصوره . [ م َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) حجره ٔ کوچک . (غیاث ). وثاق کوچک . خانه ٔ خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سرای وسیع و دیوار به گرد کشیده : در پیش این خانه مقصوره ای بود که در مشاهر اعیاد و جمعات سه هزارغلام در وی به ادای فرایض و سنن بایستان...
-
مقصورة
لغتنامه دهخدا
مقصورة. [ م َ رَ ] (ع اِ) سرای فراخ استواربنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سرای وسیع و دیوار استوار به گرد کشیده . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || خانه ٔ آراسته جهت عروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حجله . (اقرب الموارد) (از محیط المحیط...
-
مقصوره ٔ عمرولیث
لغتنامه دهخدا
مقصوره ٔ عمرولیث . [ م َ رَ / رِ ی ِ ع َ رِ ل َ ] (اِخ ) لقب شیراز است چه عمرولیث صفاری اقامت آن شهر را دوست گرفتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اسماء مقصوره
لغتنامه دهخدا
اسماء مقصوره . [ اَ ءِ م َ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع باسماءالمقصورة شود.
-
واژههای همآوا
-
مقصوره
لغتنامه دهخدا
مقصوره . [ م َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) حجره ٔ کوچک . (غیاث ). وثاق کوچک . خانه ٔ خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سرای وسیع و دیوار به گرد کشیده : در پیش این خانه مقصوره ای بود که در مشاهر اعیاد و جمعات سه هزارغلام در وی به ادای فرایض و سنن بایستان...
-
جستوجو در متن
-
جرنا
لغتنامه دهخدا
جرنا. [ ج ُ ] (اِخ ) جرنی به الف مقصورة. رجوع به آن کلمه شود.
-
اسم مقصور
لغتنامه دهخدا
اسم مقصور. [ اِ م ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء مقصوره شود.
-
عمری
لغتنامه دهخدا
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) قاضی تکریت .او راست : کتاب السبع الجاهلیات بغریبها و کتاب تفسیر مقصوره ٔ ابی بکربن درید. (از الفهرست ابن الندیم ).
-
ممدودة
لغتنامه دهخدا
ممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .
-
خباب
لغتنامه دهخدا
خباب . [ خ ُب ْبا ] (اِخ ) مکنی به ابومسلم صاحب «مقصوره ». وی مولی فاطمه بنت عتبةبن ربیعه و مدرک زمان جاهلی و در صحابتش نیز اختلاف است . روایتی است او را از نبی که گفت : «لا وضوء الامن صوت اوریح ». از او فرزندانش که اصحاب مقصوره اند، روایت کرده اند و...
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عزبن نصراﷲ انصاری الوزان ملقب به موفق الدین . فاضل بود و در طب معرفتی داشت . مقصوره ٔ ابن درید را تخمیس کرده است . مدتی در بعلبک اقامت کرد و به سال 677 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
گوی شدن
لغتنامه دهخدا
گوی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد.(از برهان قاطع) (از آنندراج ). || کنایه از دوتا شدن قامت . خمیده شدن . دوتا شدن : بر در مقصوره ٔ روحانیم گوی شده قامت چوگانیم .نظامی .
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) اسماعیل بن عبداﷲبن محمدبن میکال . یکی از آل میکال . وی رئیس نیشابور بود و ابن دُرید مقصوره ٔخویش به نام او کرد و به سال 392 هَ . ق . درگذشت .