کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَشْعَرِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مشعر
لغتنامه دهخدا
مشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در...
-
مشعر
لغتنامه دهخدا
مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).|| موی دار. (ناظم الاطباء)...
-
واژههای همآوا
-
مشعر
لغتنامه دهخدا
مشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در...
-
مشعر
لغتنامه دهخدا
مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).|| موی دار. (ناظم الاطباء)...
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م َ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور که از وی عسل گیرند. (ناظم الاطباء). خلیة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط).
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م َ ] (ع مص ) انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شور. (ناظم الاطباء). و رجوع به شور و شیار و مشارة شود.
-
مشار
لغتنامه دهخدا
مشار. [ م ُ ] (ع ص ) اشارت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). اشاره کرده شده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). راهنمائی شده . (از اقرب الموارد) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصرخسرو.پیشروم عقل بود تا به جه...
-
جستوجو در متن
-
منبهة
لغتنامه دهخدا
منبهة. [ مَم ْ ب َ هََ ] (ع ص ) مشعر و رهنما و گویند: هذا منبعة علی کذا؛ این مشعر بر این کار است ، و هذا منبهة لفلان ؛ این بلندکننده ٔ فلان است و مشعر است به قدر آن . و اشیعوا بالکنی فانها منبهة؛ یعنی به کنیه بخوانید مردمان را زیرا آنها را از گمنامی ...
-
حواس باخته
لغتنامه دهخدا
حواس باخته . [ ح َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
-
کتابه
لغتنامه دهخدا
کتابه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) کِتابَه . کتیبه . نظم و نثری مشعر بر تعریف یا تاریخ که بر پیش طاق نویسند. (آنندراج ). رجوع به کِتابه شود.
-
مأزمین
لغتنامه دهخدا
مأزمین . [ م َءْ زِ م َ ] (اِخ ) بین مشعر و عرفه است . (از اقرب الموارد). و رجوع به مأزمان و مأزم و نزهةالقلوب جزء سوم چ لیدن شود.
-
مشاعر
لغتنامه دهخدا
مشاعر. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مَشعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حواس . (اقرب الموارد). حواس پنجگانه ٔ ظاهری و حواس باطنی . (ناظم الاطباء).- مشاعرالحج ؛ معالمه الظاهرة للحواس . علامتهای حج که بر حواس ظهور داشته باشد. (از محیط ال...
-
مصالحه نامه
لغتنامه دهخدا
مصالحه نامه . [ م ُ ل َ / ل ِ ح َ / ح ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قرارداد صلح که بین دو کس یا دو گروه نویسندو بدان اختلاف از میان بردارند. صلح نامه . نوشته ٔ مشعر بر صلح و آشتی . || نوشته ای که به موجب آن مال یا چیزی را به کس یا کسانی بذل یا هبه کنند.