کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَرْءُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مرء
لغتنامه دهخدا
مرء. [ م َ رَءْ ] (ع مص ) با زن مانستن در هیأت یا کلام . (منتهی الارب ). به زنان شبیه گشتن در شکل و هیأت یا طرز سخن گفتن و کلام . (از اقرب الموارد). || خوشگوار یافتن طعام را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرائة. رجوع به مرائة شود.
-
مرء
لغتنامه دهخدا
مرء. [ م َرء ] (ع اِ) مرد. (ترجمان علامه جرجانی ) (منتهی الارب ). مرد. مقابل زن . || انسان . (اقرب الموارد). نوع انسانی . (ناظم الاطباء). بر انسان اعم از مرد یا زن نیز اطلاق شود. (از متن اللغة) : گفت پیغمبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی اللسان . مولو...
-
واژههای همآوا
-
مرا
لغتنامه دهخدا
مرا. [ م َ ] (از « مََ »، مخفف «من » + را) من را. برای من . به من . مرا به دو صورت استعمال شده است : صورت مفعولی و صورت مسندالیهی . کلمه ٔ مرکب «مرا» در شواهدی که به دسترس بود بدین معانی آمده است :به من . با من : کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا...
-
مرا
لغتنامه دهخدا
مرا. [ م ِ ] (اِ) دوستی . یاری . || آفتاب . || جهان .عالم . || جرعه های مساوی . (ناظم الاطباء).
-
مرا
لغتنامه دهخدا
مرا. [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) در این بیت از مسعودسعد ظاهراً به جای «مَرْی ْ» استعمال شده است و آن دست و پا کوفتن اسب است به زمین : نه این تازیان را مرا و چرانه این بختیان را نشاط کنام .مسعودسعد.
-
مرا
لغتنامه دهخدا
مرا. [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ستیزه . جدل . همسری . جدال . مراء. رجوع به مراء شود : آن است مرا کز دل با من به مرانیست آنها نه مرا اند که با من به مرااند. ناصرخسرو.در کان دل من گهر از بهر گروهی است پاکیزه که بی هیچ مرا اند و مرااند. ناصرخسرو.بل مرا این ...
-
مرء
لغتنامه دهخدا
مرء. [ م َ رَءْ ] (ع مص ) با زن مانستن در هیأت یا کلام . (منتهی الارب ). به زنان شبیه گشتن در شکل و هیأت یا طرز سخن گفتن و کلام . (از اقرب الموارد). || خوشگوار یافتن طعام را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرائة. رجوع به مرائة شود.
-
مرء
لغتنامه دهخدا
مرء. [ م َرء ] (ع اِ) مرد. (ترجمان علامه جرجانی ) (منتهی الارب ). مرد. مقابل زن . || انسان . (اقرب الموارد). نوع انسانی . (ناظم الاطباء). بر انسان اعم از مرد یا زن نیز اطلاق شود. (از متن اللغة) : گفت پیغمبر به تمییز کسان مرء مخفی لدی طی اللسان . مولو...
-
مرع
لغتنامه دهخدا
مرع . [ م َ ] (ع مص ) روغن بسیار بر سر مالیدن . (منتهی الارب ). مالیدن سر را بوسیله ٔ روغن . (از اقرب الموارد). || شانه کردن موی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مرع
لغتنامه دهخدا
مرع . [ م َ ](ع اِ) زمین گیاه ناک و فراخ علف . (آنندراج ). || کلأ. ج ، اَمرُع ، اَمراع . (از اقرب الموارد). || فراوانی علف و چراگاه . (از منتهی الارب ).
-
مرع
لغتنامه دهخدا
مرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) فراخی علف و چراگاه . (ناظم الاطباء).
-
مرع
لغتنامه دهخدا
مرع . [ م َ رَ ] (ع مص ) گیاه ناک گردیدن رودبار و فراخ علف شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مراعة. و رجوع به مراعة شود. || در خصب و فراوانی قرار گرفتن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).
-
مرع
لغتنامه دهخدا
مرع . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد چراگاه جوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خصب . (از اقرب الموارد).
-
مرع
لغتنامه دهخدا
مرع . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مُرعَة و مُرَعة. (منتهی الارب ). مُرَع . (اقرب الموارد). رجوع به مرعة شود.