کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَجمَف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مف
لغتنامه دهخدا
مف . [ م ُ ] (اِ) آب بینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترشح غلیظی که از سوراخ بینی سرازیر شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م َج ج ](معرب ، اِ) دانه ای است مانند عدس جز آنکه گردتر است ، معرب است و آن را به فارسی ماش گویند. (از المعرب جوالیقی ص 317). ماش . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماش که غله ٔ معروف است . (غیاث ). مأخوذ از ماش فارسی و به ...
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م َ ] (اِ) به معنی ماج است که راوی و روایت کننده باشد. (برهان ) (ازناظم الاطباء). ظاهراً به مناسبت اسم راوی رودکی این معنی را ساخته اند.(حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل ماج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || ماه را نیز گفته اند که به عربی قمر خوانند. (ب...
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اردمه است که در بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 462 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م َ ] (اِخ ) نام شاعری بوده است راوی رودکی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 72 و 73). نام راوی شعر رودکی شاعرهم بوده . (برهان ). نام راوی رودکی ... و رشیدی گوید این مخفف مجد است و در قدیم شایع بوده . (آنندراج ). ماج یعنی راوی رودکی . (فرهنگ رشیدی ) :...
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م َج ج ] (ع مص ) آب از دهن بینداختن و جز آن . (زوزنی ). شراب یا خدو انداختن از دهن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب و جز آن را از دهن بیرون انداختن . (از اقرب الموارد).
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کیذقان است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 582 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مج
لغتنامه دهخدا
مج . [ م ُج ج ] (ع اِ) خجکهای انگبین بر سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). نقطه های عسل بر روی سنگ . (از اقرب الموارد). || جوجه ٔ کبوتر مانند «بُج ّ» و ابن درید گوید چنین گمان کنند، و من صحت آن را نمی دانم . (از اقرب الموارد).
-
کج مج
لغتنامه دهخدا
کج مج . [ ک َ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار خمیده و معوج . (ناظم الاطباء). کج و کوله . کج و معوج .- کج مج رفتن ؛ معوج و ناراست رفتن . (ناظم الاطباء) : کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است پشت آئینه ٔ افلاک مگر سیماب است . سالک یزدی (از آنندراج ).- ...
-
کج و مج
لغتنامه دهخدا
کج و مج . [ ک َ ج ُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج مج . (ناظم الاطباء). رجوع به کج مج شود.