کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَأْمُونٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مامون
لغتنامه دهخدا
مامون . (اِ) نوعی از پودنه ٔ کوهی باشد و آن را به عربی صعترالحمام خوانند، و صعتراگرچه با سین بی نقطه است لیکن در کتب طبی به صاد نوشته اند تا به شعیر مشتبه نشود. خوردن آن در طعام ضعف چشم را نافع باشد و قوت باصره را نگاه دارد. (برهان ). نوعی از پودنه ٔ...
-
مامون
لغتنامه دهخدا
مامون . (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 860 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
مأمون
لغتنامه دهخدا
مأمون . [ م َءْ ] (اِخ ) ابن مأمون بن محمد خوارزمشاه مکنی به ابوالعباس بعد از وفات برادر خود علی بن مأمون بن محمد به حکمرانی خوارزم رسید اما تاریخ دقیق جلوس او معلوم نیست . وی یکی از ملوک هنرپرور وفضیلت دوست بود و چون بنا به درخواست سلطان محمود غز...
-
مأمون
لغتنامه دهخدا
مأمون . [ م َءْ ] (اِخ ) ابن محمد خوارزمشاه ، ابتدا والی جرجانیه (گرگانج ) بود و در سنه ٔ 385 ابوعبداﷲ خوارزمشاه صاحب کاث را مغلوب کرد و ممالک او به تصرف وی درآمد و در سنه ٔ 387 وفات یافت . (از تعلیقات چهار مقاله چ معین ص 411 و 412). و رجوع همین مأ...
-
مأمون
لغتنامه دهخدا
مأمون . [ م َءْ ] (اِخ ) ابن هارون الرشید. وی هفتمین خلیفه از خلفای بنی عباسی است که پس از قتل برادرش امین در سال 198 هجری به خلافت رسید و در سال 218 وفات کرد. (از ناظم الاطباء). عبداﷲ پسر هارون ملقب به مأمون هفتمین خلیفه از خلفای عباسیان . از مادر...
-
مأمون
لغتنامه دهخدا
مأمون . [ م َءْ ] (ع ص ) زنهارداده . || امانت دار. || معتمد علیه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : سوی خردمند گرگ نیست امین گر سوی تو گرگ نجس مأمون شد. ناصرخسرو.- مأمون به ؛ یعنی ثقه و امین . (ناظم الاطباء).|| امن کرده شده و محفوظ. (ناظم الاطباء)...
-
ابن مأمون
لغتنامه دهخدا
ابن مأمون . [ اِ ن ُ م َءْ ] (اِخ ) احمدبن علی بن هبةاﷲ (509 -586 هَ .ق .). از نسل مأمون بن هرون الرشید. نحوی و ادیب و فقیه . چندی منصب قضا رانده و در زمان مستنجد آنگاه که همه ٔ قضات محبوس گردیدند ازجمله او یازده سال در حبس بود و کتب بسیار در زندان...
-
قاسم مأمون
لغتنامه دهخدا
قاسم مأمون . [ س ِ م َءْ ] (اِخ ) رجوع به قاسم بن حمودبن میمون شود.
-
گنج خانه ٔ مأمون
لغتنامه دهخدا
گنج خانه ٔ مأمون . [ گ َ ن َ / ن ِ ی ِ م َءْ ] (اِخ ) خزانةالحکمه ٔ مأمون . (مقدمه ٔ شاهنامه ابومنصوری از بیست مقاله ٔ قزوینی ج 2 ص 39). بیت الحکمة. خزانه ٔ دارالحکمة. مرکز تجمع دانشمندان و اهل فضل و ادب و مترجمان کتب علمی به زبانهای مختلف در عهد ه...
-
قاضی ابن مأمون
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن مأمون . [ اِ ن ُ م َءْ ] (اِخ ) احمدبن علی بن هبة اﷲ. رجوع به ابن مأمون احمد شود.
-
واژههای همآوا
-
مامون
لغتنامه دهخدا
مامون . (اِ) نوعی از پودنه ٔ کوهی باشد و آن را به عربی صعترالحمام خوانند، و صعتراگرچه با سین بی نقطه است لیکن در کتب طبی به صاد نوشته اند تا به شعیر مشتبه نشود. خوردن آن در طعام ضعف چشم را نافع باشد و قوت باصره را نگاه دارد. (برهان ). نوعی از پودنه ٔ...
-
مامون
لغتنامه دهخدا
مامون . (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 860 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
خوارزمشاه
لغتنامه دهخدا
خوارزمشاه . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) مأمون بن مأمون . رجوع به ابوالعباس مأمون بن مأمون شود.