کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ميزر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
میزر
لغتنامه دهخدا
میزر. [ م َ زَ ] (از ع ، اِ) مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث ). عمامه . سربند. شالی که بر سر بندند. (از یادداشت مؤلف ) : کزین ک...
-
جستوجو در متن
-
میازری
لغتنامه دهخدا
میازری . [ م َ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به میازر که جمع میزر است . رجوع به میزر و میازر شود.
-
میزره
لغتنامه دهخدا
میزره . [ م َ زَ رَ ] (از ع ، اِ) میزر. ازار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به میزر شود.
-
میازر
لغتنامه دهخدا
میازر. [ م َ زِ ] (ع اِ) مئازر. ج ِ میزر یا مئزر: قلما یلبسون المیازر. (احسن التقاسیم ص 440). رجوع به میزر شود.
-
ناپاکرو
لغتنامه دهخدا
ناپاکرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بدروش . نکوهیده رفتار. بدسیرت . بدکار : کز این کمزنی بود و ناپاکروکلاهش ببازار و میزر گرو.سعدی (بوستان چ یوسفی ص 95).
-
لنگ
لغتنامه دهخدا
لنگ . [ ل ُ ] (اِ) فوطه . ازار. ایزار. بستنی . جامه ٔ حمام . میزر. جامه ای که در رفتن به گرمابه بر کمر بندند. پارچه ٔ مستطیل شکل که در گرمابه بر کمر بندند پوشیدن سفلای بدن را. با فعل بستن صرف می شود.- امثال : لنگ حمام است هر کس بست بست .لنگ ملانصرا...
-
پیشک
لغتنامه دهخدا
پیشک . [ ش َ ] (اِ مصغر، ق ) مصغر پیش . اندکی پیش . || از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است :پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دان است و جامه و ابزار. نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34).ز پیشک کله ٔ جبه او یکی ناچخ بزد بر...
-
سندلی
لغتنامه دهخدا
سندلی . [ س َ دَ ] (اِ) کرسی را گویند که کفش و پای افزاربر بالای آن گذارند. (برهان ) (آنندراج ) : لوح سجاده و مسواک قلم میزر عرش سندلی کرسی و فرشست فراش از آثار. نظام قاری (دیوان البسه ص 11).متکا در گله با سندلی این معنی گفت که تویی بقچه کش و تکیه بم...
-
کلوته
لغتنامه دهخدا
کلوته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) کلاهی را گویند گوشه دار و پر پنبه که بیشتر بجهت طفلان دوزند و گوشه های آن را در زیر چانه ٔ ایشان بندند. (برهان ). کلاهی که پنبه دار باشد و گوش اطفال را بپوشد و بعضی درویشان نیز بر سر گیرند. (آنندراج ). کلوته . کلاهی گوش...
-
کم زن
لغتنامه دهخدا
کم زن . [ ک َ زَ ] (نف مرکب ) شخصی که خود را و کمالات خود را عظمی ندهد و سهل انگارد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه خود و کمالات خود را وقعی و عظمی ندهد و سهل انگارد. (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. آنکه خود یا دیگری را کم انگارد : اگر مردان عالم کم زنانن...
-
کرته
لغتنامه دهخدا
کرته . [ ک ُ ت َ / ت ِ] (اِ) به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است . قرطق و قرطه معرب آن است . (از آنندراج ) . جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق . قبا. کرتک . پیرهن . (یادد...
-
ساره
لغتنامه دهخدا
ساره . [ رَ / رِ ] (اِ) نوعی ازفوطه و میزر (مئزر) باشد که از ملک هندوستان آورند،و آن را در آن ملک بیشتر زنان لباس سازند، و ساری خوانند. (جهانگیری ). نوعی از فوطه و چادر باشد. (برهان ). شال و فوطه ای است . (انجمن آرا) (آنندراج ). چادری است . (رشیدی ) ...
-
رهط
لغتنامه دهخدا
رهط. [ رَ ] (ع اِ) مردان از سه یا هفت تا ده یا از سه تا چهل بدون زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعتی قدر دوازده . (دهار). در اصطلاح رجال و درایه جماعتی ازمردان را گویند که کمتر از ده و بیشتر از سه و یا هفت تا ده و یا بین ده و چهل ...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...