کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی مرغوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
موی بند
لغتنامه دهخدا
موی بند. [ ب َ ] (اِ مرکب )بند که موی بدان بندند. بندی که زنان بدان گیسو بندند. (یادداشت مؤلف ). عقاص . (ملخص اللغات ) (السامی فی الاسامی ) (دهار). موی باف . سُفّة. (منتهی الارب ). امروزه بندی از نوار معمول است که زنان موی و گیسوی خود را بدان می بند...
-
موی بندی
لغتنامه دهخدا
موی بندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت و شغل موی بند. بستن موی سر و گیسو با بند و نوار.
-
موی بین
لغتنامه دهخدا
موی بین . (نف مرکب ) که موی را ببیند. که چشمی تیزبین داشته باشد و موی را ببیند و تشخیص دهد. (از یادداشت مؤلف ). || باریک بین . تیزبین . (از یادداشت مؤلف ) : سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان موی برده .نظامی .
-
موی پیرای
لغتنامه دهخدا
موی پیرای . (نف مرکب ) که به پیرایش موی بپردازد. که موهای اضافی گیسو یا ریش بسترد و بپیراید.دلاک . سلمانی . موی استر. (از یادداشت مؤلف ). مزین . (دهار). آرایشگر. پیرایشگر. و رجوع به موی استر شود.
-
موی تاب
لغتنامه دهخدا
موی تاب . (نف مرکب ) تابنده ٔ مو. موتاب . آنکه تارهای موی سر به هم تاب دهد و از آن رشته سازد. || آنکه طناب مویی می سازد. رسن تاب . رسنگر. (ناظم الاطباء) : ز هجر موی تاب خود سیه شد روزگار من ازآن است اینکه پستر می رود هر روز کار من . سیفی (از آنندراج ...
-
موی تراش
لغتنامه دهخدا
موی تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) موتراش . دلاک . سلمانی .حلاق . پیرایشگر. آرایشگر. موی استر. آینه دار. گرای . (یادداشت مؤلف ). مزین . (دهار) (زمخشری ) : کز قلم موی تراشی درست بر سرم این آمد و این سِر به تست . نظامی (مخزن الاسرار ص 172).موی تراشی که سرش...
-
موی تراشی
لغتنامه دهخدا
موی تراشی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و شغل موی تراش . (یادداشت مؤلف ). عمل تراشیدن و ستردن موی کسی . (از ناظم الاطباء).- قلم موی تراشی ؛ قلم که بدان موی ابرو یا پیشانی و صورت زنان را بسترند.موچین . (از یادداشت مؤلف ).
-
موی تونتن
لغتنامه دهخدا
موی تونتن . [ م َ ن ِ ت َ] (هزوارش ، مص ) به لغت زند، شمردن . (ناظم الاطباء). به لغت ژند و پاژند به معنی شمردن زر و چیزی دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ). هزوارش اشمرتن (= شمردن ) پهلوی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به شمردن شود.
-
موی چین
لغتنامه دهخدا
موی چین . (اِ مرکب ) منقاش . خارچین . خارچینه .موی چینه . موچین . موچینه . موچنا. (یادداشت مؤلف ).
-
موی چینه
لغتنامه دهخدا
موی چینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منقاش . مقراض . قیچی . دوکارد. مقص . موچن . موچنا. موی چین . موچین . موچینه . خارچین . خارچینه . ملقاط. (یادداشت مؤلف ).منتاش . (تفلیسی ). و رجوع به موچینه و موی چین شود.
-
موی چینی
لغتنامه دهخدا
موی چینی . (حامص مرکب ) چیدن موی . موی چیدن . تراشیدن مو : قلندر کی شود منعم به این زینت قرینی هاسروکاری ندارد با ستردن موی چینی ها. سراج المحققین (از آنندراج ).رجوع به موی چین و موی چینه شود.
-
موی رفتگی
لغتنامه دهخدا
موی رفتگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) کچلی و کلی . (ناظم الاطباء). ریختن موی سر. رفتن همه یا قسمتی از موی سر. کچلی . (از یادداشت مؤلف ).
-
موی رفته
لغتنامه دهخدا
موی رفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کل و کچل . (ناظم الاطباء). موی ریخته . و رجوع به موی ریخته و کچل شود.
-
موی رگ
لغتنامه دهخدا
موی رگ . [ رَ ](اِ مرکب ) رگ باریک با قطر حدود یک دهم میلیمتر که رابط بین شریانها و وریدهاست . (از دائرةالمعارف کیه ). مویین رگ . عِرق ِ شَعری .
-
موی ریخته
لغتنامه دهخدا
موی ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کچل و کل . موی رفته . || مرغ کریزکرده و تولک کرده . (ناظم الاطباء).