کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مؤذنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مؤذنی
لغتنامه دهخدا
مؤذنی . [ م ُءْ ذِ ] (حامص ) مؤذّنی . صفت مؤذن . پیشه ٔ مؤذن . اذان گویی . (از یادداشت مؤلف ) : نرگس همی رکوع کند در میان باغ زیرا که کرد فاخته بر سرومؤذنی . منوچهری .مؤذن بد را مزن و بدمگوی لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی . ناصرخسرو.و رجوع به مؤ...
-
جستوجو در متن
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) مؤذنی . او راست : شرح تمام مفتاح العلوم سکاکی .
-
رکوع کردن
لغتنامه دهخدا
رکوع کردن . [ رُک َ دَ ] (مص مرکب ) به رکوع رفتن . پشت خم کردن . پشت خم دادن . حالت رکوع مرد نمازگزار گرفتن : نرگس همی رکوع کند در میان باغ زیرا که کرد فاخته بر سرو مؤذنی .منوچهری .
-
بانگ گفتن
لغتنامه دهخدا
بانگ گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . ببانگ آمدن . || منادی کردن . || اذان گفتن : در راه که او را می بردند؛ مؤذنی بانگ میگفت ، چون به کلمه ٔ شهادت رسید... (تذکرة الاولیاء عطار).
-
وطا
لغتنامه دهخدا
وطا. [ وِ / وَ ] (از ع ، اِ) گستردنی . وطاء. مقابل غطاء (غطا). آنچه از پوشش که بازافکنند بر چیزی : نه جامه کبود و نه موی درازنه اندر سجاده نه اندر وطاست . ناصرخسرو.در این خانگه غم مقیم است کاو رابه جزپرده ٔ دل وطائی نیابی . خاقانی .چون وحش پای بند سپ...
-
ابومحذوره
لغتنامه دهخدا
ابومحذوره . [ اَ م َ رَ ] (اِخ ) الجمحی القرشی . سمرةبن معیر یا سمرةبن مغیره یا سمرةبن معین . صحابی است . او پس از غزوه ٔ حنین مسلمانی گرفت و رسول صلوات اﷲ علیه مؤذنی مکه وی را داد. او عظیم جهوری الصوت بود چنانکه وقتی عمربن الخطاب بدو گفت : با این ب...
-
مؤذن
لغتنامه دهخدا
مؤذن . [ م ُ ءَذْ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأذین . بسیار اعلام کننده . (ناظم الاطباء) : فأذن مؤذن بینهم ان لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7). فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی رحل اخیه ثم اذن مؤذن ایتها العیر انکم لسارقون . (قرآن 70/12). || اذان...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (حافظ...) او در زمان سلطان مُراد خان رابع اِحراز مقام صدراعظمی کرد. وی پسر مؤذنی از مردم فلبه است و آوازی نیکو و قریحه ٔ شعری داشت و داخل سرای همایون شد و ندیم خاص سلطان وقت گردید و بمرور زمان برتبه ٔ طوغانچی باشی و سپس ب...
-
درای
لغتنامه دهخدا
درای . [ دَ ] (اِ) درا. زنگ و جرس . (برهان ). جرس . (از دهار) (جهانگیری ) (از منتهی الارب ). زنگی که بر گردن شتر بندند. (اوبهی ). جرس و آنچه به گردن شتر بندند. (شرفنامه ٔ منیری ). زنگ و جرس ، و آن چیزی است که به گردن شتر و استر و اسب سرهنگ قافله بندن...
-
ابوزکریا
لغتنامه دهخدا
ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن زیادبن عبداﷲبن منظور الاسلمی ، معروف بفرّاء دیلمی کوفی ، مولی بنی اسد یا مولی بنی منقر. او اعلم و ابرع کوفیین است در نحو و لغت و فنون ادب و ابوالعباس ثعلب میگفت اگر فراء نبود عربیت نبود چه اوست که عربیت را...
-
لحن
لغتنامه دهخدا
لحن . [ ل َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). آواز خوش و موزون . ج ، الحان و لحون و فی الحدیث اقرؤاالقرآن بلحون العرب ؛ ای بصوت العرب لابصوت العجم . (منتهی الارب ). آهنگ . شکن . شکن در سرود. کشیدن آواز در سرود. (زمخشری ). راه . راه که برگویند. (السامی ...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کعب عنسی ملقب به ذی الحمار و کذّاب . نام و نسب وی عیهلةبن کعب بن عوف العنسی المذحجی است . صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: در آخر عهد پیغامبر علیه السلام بود در یمن مردی دروغ زن بدعوی پیغامبری برخاست نام او عیهلة، و او را اس...