کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مؤذن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مؤذن
لغتنامه دهخدا
مؤذن . [ م ُ ءَذْ ذِ ] (اِخ ) خراسانی . از گویندگان قرن یازدهم هجری و اسمش شیخ محمدعلی بود از اکابر فضلا و اماجد عرفا از سلسله ٔ جلیله ٔ ذهبیه ٔ کبرویه . با شاه عباس صفوی معاصر بود و رساله ٔ تحفةالعباسیة را به نام وی تصنیف کرد. در مدح و منقبت ائمه ٔ...
-
مؤذن
لغتنامه دهخدا
مؤذن . [ م ُ ءَذْ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأذین . بسیار اعلام کننده . (ناظم الاطباء) : فأذن مؤذن بینهم ان لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7). فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی رحل اخیه ثم اذن مؤذن ایتها العیر انکم لسارقون . (قرآن 70/12). || اذان...
-
مؤذن
لغتنامه دهخدا
مؤذن . [ م ُءْ ذَ ] (ع ص ) در شعر ذیل از منوچهری ظاهراً تلفظی از مُؤْذِن است به ضرورت شعری : نعایم پیش او چون چار خاطب به پیش چار خاطب چار مؤذن .منوچهری .
-
مؤذن
لغتنامه دهخدا
مؤذن . [ م ُءْ ذِ ] (ع ص ) آگاهی دهنده . نعت فاعلی از ایذان . (غیاث ) (آنندراج ). اعلام کننده . || اذان گوینده . بانگ نماز گوینده . (غیاث ). مؤذّن . اذان گوی . اذان گو. (یادداشت مؤلف ). آن که بانگ نماز دهد. (آنندراج ) : بوستان چون مسجد و شاخ درختا...
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدالرحمن
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالرحمن . [ اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) بلال . مؤذن رسول صلوات اﷲعلیه . صحابی است و بعضی کنیت او را ابوعبدالکریم گفته اند. رجوع به بلال مؤذن .... شود.
-
مؤذنی
لغتنامه دهخدا
مؤذنی . [ م ُءْ ذِ ] (حامص ) مؤذّنی . صفت مؤذن . پیشه ٔ مؤذن . اذان گویی . (از یادداشت مؤلف ) : نرگس همی رکوع کند در میان باغ زیرا که کرد فاخته بر سرومؤذنی . منوچهری .مؤذن بد را مزن و بدمگوی لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی . ناصرخسرو.و رجوع به مؤ...
-
ابورویحه
لغتنامه دهخدا
ابورویحه . [ اَ رُ وَ ح َ ] (اِخ ) حبشی . برادر بلال مؤذن رسول است .
-
ابوصباح
لغتنامه دهخدا
ابوصباح . [ اَ ص َ ] (اِخ ) ورّاق . مؤذّن واسط. او از ام ّکثیر و عکلی از وی روایت کند.
-
اذان گو
لغتنامه دهخدا
اذان گو. [ اَ ] (نف مرکب ) اذان گوی . مؤذن . آنکه اذان گوید.
-
اصفح
لغتنامه دهخدا
اصفح . [ اَ ف َ ] (اِخ )ابراهیم . مؤذن مدینه ٔ منوره بود. (ناظم الاطباء).
-
ابوالرداد
لغتنامه دهخدا
ابوالرداد. [ اَ بُرْ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالسلام بن عبیداﷲبن الرّداد. مؤذن بصری صاحب مقیاس به مصر. رجوع به عبداﷲ... شود.
-
ابوالمثنی
لغتنامه دهخدا
ابوالمثنی . [ اَ بُل ْ م ُ ث َن ْ نا ] (اِخ ) مسلم ، مؤذن مسجد الجامع. تابعی است و از ابن عمر روایت کند.
-
ابوالمغیرة
لغتنامه دهخدا
ابوالمغیرة. [ اَ بُل ْ م ُ رَ ] (اِخ ) مؤذّن بخارا. از حسن و ابن سیرین و قتادة روایت کند.
-
قراظ
لغتنامه دهخدا
قراظ. [ ق َرْ را ] (اِخ ) نسبت به سعدبن عاید قرظ مؤذن میباشد. (سمعانی ).