کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومزدوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زدوده
لغتنامه دهخدا
زدوده . [ زِ / زُ دو دَ / دِ ] (ن مف ) صیقل شده و روشن شده و جلاداده . (ناظم الاطباء). پاک شده و پاکیزه شده . صیقل یافته . محوشده (غم و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : یکی مرد بُد، نام او هیربدزدوده دل و مغز و جانش ز بد. فردوسی .همه نیزه داران زدود...
-
مؤم
لغتنامه دهخدا
مؤم . [ م ُ ءَم م ] (ع ص ) مقارب و موافق . || امر بَیّن و آشکار. (منتهی الارب ).
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . (اِ) ماده ٔ زردرنگ و نرم و بسیار قابل جذب که آن را زنبور عسل حاصل می کند و به تازی شمع گویند. (ناظم الاطباء). اسم فارسی شمع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (آنندراج ). مومها در حرارت معمولی جامدند، در الکل و آب غیرمحلولند و در اتر و سولفوردوکربن قاب...
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . (ع اِ) جرجس . (منتهی الارب ). شمع. (منتهی الارب ) (دهار) (اختیارات بدیعی ). روغن عسل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به موم (لغت فارسی ) شود. || افزاری است مر جولاهان را که در آن رشته نهند و بافند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگا...
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . [ م َ ] (ع مص ) چیچک زده گردیدن . (منتهی الارب ). || برسام زده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
نخل موم
لغتنامه دهخدا
نخل موم . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخت پرگل یا پرمیوه که از موم الوان سازند. (غیاث اللغات ). نخل مومین . شبیه نخل که از موم کنند : طبع مسکینت محصص از هنرهمچونخل موم بی برگ وثمر. مولوی (از جهانگیری ). || کنایه از شمع است : روی گرمی چونبین...
-
شان موم
لغتنامه دهخدا
شان موم . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی شان عسل باشد : مانند شان موم که ریزند شمع از آن شد خانه ها خراب که سروت نهال شد. وحید (از آنندراج ).رجوع به شان و شان عسل شود.
-
مهر موم
لغتنامه دهخدا
مهر موم . [ م ُ رِ م ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهری که از موم سازند. (آنندراج ). مهر و موم . رجوع به مهر و موم ذیل مهر شود.
-
موم برافروختن
لغتنامه دهخدا
موم برافروختن . [ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) شمع برافروختن . (آنندراج ) : نیوشنده از گرمی شاه روم به روغن زبانی برافروخت موم .نظامی .
-
موم شدن
لغتنامه دهخدا
موم شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از نرم و ملایم گشتن . (از یادداشت مؤلف ) : کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ شود موم از آن تیغ پولاد ترگ . فردوسی .به فورم در آن حال معلوم شدچو داود کآهن بر او موم شد. سعدی (بوستان ).- چون (برسان ِ، به کردارِ، همچو)...
-
موم کردن
لغتنامه دهخدا
موم کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گداختن . (ناظم الاطباء). || نرم کردن . موم گردانیدن .
-
موم گردیدن
لغتنامه دهخدا
موم گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (ص مرکب ) موم شدن . || نرم شدن : نگردد موم هرگز هیچ آهن نگردد دوست هرگز هیچ دشمن . (ویس و رامین ).چو لقمان دید کاندر دست داودهمی آهن به معجز موم گردد.سعدی (گلستان ).
-
موم آلود
لغتنامه دهخدا
موم آلود. (ن مف مرکب ) موم آلوده . آلوده به موم . عسل یا هر چیز که به موم آلوده باشد. رجوع به موم شود. || موم اندود. مشمع. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مشمع شود.
-
موم آین
لغتنامه دهخدا
موم آین . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) مومیا. (ناظم الاطباء). موم آیین . رجوع به مومیا شود.
-
موم آیین
لغتنامه دهخدا
موم آیین . (ص مرکب ) به آئین موم . چون موم . || (اِ مرکب ) صاحب جهانگیری گوید نام مومیایی است و گویند در نزدیکی غاری که مومیایی از آن حاصل می شود دهی است آیین نام ، آن را بدین سبب موم آیین نام نهاده اند، به امتداد ازمنه و تغییر السنه مومیایی گفتند. ق...