کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومین دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مومین دل
لغتنامه دهخدا
مومین دل . [ دِ ] (ص مرکب ) که دلی نرم چون موم دارد. کنایه است از سخت نرم دل و عطوف و رقیق القلب : آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ طبع مومینش چو موم اندر لگن بگریستی .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
نخل مومین
لغتنامه دهخدا
نخل مومین . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخل موم . نخلی که نخلبند سازد : بلی نخل خرمای مریم بخنددبر آن نخل مومین که علاّن نماید. خاقانی .گر به اول نستدندی اصل شیرینی ز موم نخل مومین در رطب شیرین تر از قند آمدی . خاقانی .نخل بستان و ترنج سر ایو...
-
جامه ٔ مومین
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ مومین . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است که بموم گداخته چرب نمایند و به مومجامه شهرت دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تریهای حسودان چرب نرمی میکنم جامه ٔ مومین بود آسیب باران را علاج .اشرف (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
دریده
لغتنامه دهخدا
دریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده علم . منجیک .تو شادمانه و بدخواه توز ان...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ](ع ص ) گرونده . (مهذب الاسماء). گرونده به خدای تعالی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرونده به خدای تعالی وقبول کننده ٔ شریعت . (آنندراج ). کسی که به خدا و رسول ایمان آورده باشد و ایمان دارد. دیندار و متدین . (ناظم الاطباء). گرون...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
درآوردن
لغتنامه دهخدا
درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سل...
-
حجرالمطر
لغتنامه دهخدا
حجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف و...