کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومیایینقاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مومیایی
لغتنامه دهخدا
مومیایی . (ص نسبی ) منسوب به مومیا. آنچه به مومیا نسبت دارد. || مانند مومیا. || مومیاشده . || (اِ) نام دارویی سیاه مانند قیر و خوپخین . (ناظم الاطباء). مومیا. داروی شکستگی : و از دارابگرد فارس مومیایی خیزد که به همه ٔ جهان جایی دیگر نبود. (حدود العال...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) سوراخ کننده . نقب کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زمین کن . نقب زن . (یادداشت مؤلف ). نقب زننده . شکاونده . شکاونه . (ناظم الاطباء) : نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کردکآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب . خاقانی .به چار پاره ٔ ز...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودمیان بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . در20هزارگزی جنوب غربی قوچان در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 516 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه تأمین می شود. محصولش غلات و انگور است . شغل اهالی زراعت ...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد. در 38هزارگزی شمال غربی مشهد، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 387 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر است . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فره...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر، در 6 هزارگزی جنوب شرقی خلیل آباد در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 1070 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و منداب و انار و انگور و شغل اهالی زراعت است . (از فرهن...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است . در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (ع اِ) پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی ) (آنندراج ). روی بند زنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه . پرده ٔ مشبکی که به روی اندازند یا پر...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است . در جلگه ٔمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده ، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه ،از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده ٔ آن زیره و کنجد و پنبه و انو...
-
مومیایی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
مومیایی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی دادن . مومیا به کسی دادن . || چاره سازی کردن . شفا بخشیدن . مرهم نهادن : شب آمد روشنایی هم نبخشیدشکست و مومیایی هم نبخشید. نظامی .و رجوع به مومیایی بخش و مومیایی دادن شود.
-
مومیایی دادن
لغتنامه دهخدا
مومیایی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی بخشیدن . مومیا دادن . || درمان بخشیدن . چاره سازی کردن . شفا دادن : کار جزع و لعل تست آزردن و بنواختن هرکه را این بشکند آن مومیایی می دهد. خاقانی .تیرگی چند روشنایی ده چون شکستیم مومیایی ده . نظامی .تویی کز شک...
-
مومیایی کردن
لغتنامه دهخدا
مومیایی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حفظ و تحنیط اجساد مردگان دربرابر عفونت : مومیایی کردن اجساد مردگان . تصییر. مومیاکاری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مومیاکاری شود.
-
مومیایی بخش
لغتنامه دهخدا
مومیایی بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مومیایی بخشنده . آنکه یا آنچه مومیایی دهد. || مرهم ده . شفابخش . مرهم نه . که شکستگی ها را جبران کند : من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده .خاقانی .
-
نقاب انداختن
لغتنامه دهخدا
نقاب انداختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب انداختن از چیزی ؛ آن را نمایان کردن . پرده از آن برگرفتن : ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته . خاقانی .- نقاب انداختن بر چیزی ؛ آن را پنهان کردن . مخفی کردن . پوشاندن .