کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومیایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مومیایی
لغتنامه دهخدا
مومیایی . (ص نسبی ) منسوب به مومیا. آنچه به مومیا نسبت دارد. || مانند مومیا. || مومیاشده . || (اِ) نام دارویی سیاه مانند قیر و خوپخین . (ناظم الاطباء). مومیا. داروی شکستگی : و از دارابگرد فارس مومیایی خیزد که به همه ٔ جهان جایی دیگر نبود. (حدود العال...
-
واژههای مشابه
-
مومیایی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
مومیایی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی دادن . مومیا به کسی دادن . || چاره سازی کردن . شفا بخشیدن . مرهم نهادن : شب آمد روشنایی هم نبخشیدشکست و مومیایی هم نبخشید. نظامی .و رجوع به مومیایی بخش و مومیایی دادن شود.
-
مومیایی دادن
لغتنامه دهخدا
مومیایی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی بخشیدن . مومیا دادن . || درمان بخشیدن . چاره سازی کردن . شفا دادن : کار جزع و لعل تست آزردن و بنواختن هرکه را این بشکند آن مومیایی می دهد. خاقانی .تیرگی چند روشنایی ده چون شکستیم مومیایی ده . نظامی .تویی کز شک...
-
مومیایی کردن
لغتنامه دهخدا
مومیایی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حفظ و تحنیط اجساد مردگان دربرابر عفونت : مومیایی کردن اجساد مردگان . تصییر. مومیاکاری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مومیاکاری شود.
-
مومیایی بخش
لغتنامه دهخدا
مومیایی بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مومیایی بخشنده . آنکه یا آنچه مومیایی دهد. || مرهم ده . شفابخش . مرهم نه . که شکستگی ها را جبران کند : من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
مومیاکاری
لغتنامه دهخدا
مومیاکاری . (حامص مرکب ) اندودن به مومیا. مرده ای را برای اینکه دوام پیدا کند و فاسد نشود مومیایی می نمایند. (لغات فرهنگستان ). و رجوع به مومیایی شود.
-
کفرالیهود
لغتنامه دهخدا
کفرالیهود. [ ک َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) قفرالیهود است و آن نوعی از مومیایی باشد و به شیرازی مومیایی کوهی و مومیایی پالوده گویند. (برهان ). قفرالیهودی . حُمَر. زفت البحر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قفرالیهود شود.
-
آبین
لغتنامه دهخدا
آبین . (اِخ ) نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد. || نام مومیایی که از معدن آبین گیرند. موم آبین . و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است .
-
تکاو
لغتنامه دهخدا
تکاو. [ ت َ ] (اِخ ) (تنگ ...) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
تریاق ترکی
لغتنامه دهخدا
تریاق ترکی . [ ت َ / ت ِرْ ق ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مومیایی را گویند و آن انسانی و کانی هر دو میباشد. (برهان ) (آنندراج ). مومیایی . (ناظم الاطباء).
-
خوپخین
لغتنامه دهخدا
خوپخین . (اِ) مومیایی و آن کانی و انسانی هر دو می باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
موم آیین
لغتنامه دهخدا
موم آیین . (ص مرکب ) به آئین موم . چون موم . || (اِ مرکب ) صاحب جهانگیری گوید نام مومیایی است و گویند در نزدیکی غاری که مومیایی از آن حاصل می شود دهی است آیین نام ، آن را بدین سبب موم آیین نام نهاده اند، به امتداد ازمنه و تغییر السنه مومیایی گفتند. ق...
-
عرق الجبال
لغتنامه دهخدا
عرق الجبال . [ ع ِ قُل ْ ج ِ ] (ع اِ مرکب ) قفر است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مومیایی است . (مخزن الادویه ).