کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مولِد و مسکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بهره
لغتنامه دهخدا
بهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که مولد و مسکن و مقام ایشان در گجرات است . (برهان ). نام گروهی از مردم گجرات . (ناظم الاطباء).
-
فیلاطیس
لغتنامه دهخدا
فیلاطیس . (اِخ ) نام پادشاه جزیره ٔ قر که مولد و مسکن بقراط حکیم بوده است . (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 59).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد النوری (شیخ ...) بغوی ، مکنی به ابوالحسین ، اصل او از بغشور و مولد وی بغداد است . یکی از کبار مشایخ طریقت از اقران جنید. وی صحبت سری و ابن ابی الحواری را دریافته بود و در ویرانه ها مسکن داشت و جز بروز جمعه بشهر درنمی ...
-
ابن قصار
لغتنامه دهخدا
ابن قصار. [ اِ ن ُ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن ابی الحسین عبدالرحیم السلمی . ادیبی لغوی . مولد و مسکن او بغداد و از ابن شجری و دیگران علم و ادب فراگرفت و خطی نیکو داشت ، چنانکه کتب نوشته ٔ او را مردم ببهای گران بیع و شرا میکردند. او سفری به مص...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق بن ابی خمیصة. معروف به حرمی بن ابی العلاء. مکنی به ابوعبداﷲ. مولد او مکه و مسکن وی بغداد بود. خطیب ذکر او آورده و گوید: وفات وی به سال 317 هَ . ق . است و او کاتب ابوعمر محمدبن یوسف القاضی است و از زبیر کتاب ال...
-
راسبی
لغتنامه دهخدا
راسبی . [ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد مکنی به ابومحمد. از مشاهیر فضلای عارفان اواسط قرن چهارم هجرت و مولد و مسکن و مدفن او بغداد بوده و زمان مقتدر (متوفی 320 هَ . ق .) و چند خلیفه عباسی بعد از او را درک کرد. از کلمات اوست که در شرح محبت گفته : المحبة ا...
-
مدرس
لغتنامه دهخدا
مدرس . [ م ُ دَرْ رِ ] (اِخ ) مهدی (حاجی میرزا...) بن میرزا جعفر آشتیانی الاصل تهرانی مولد و مسکن ، مشهور به مدرس آشتیانی ، از فقهای امامیه و دانشمندان متأخر است . او راست حواشی وشروحی بر اسفار ملاصدرا، رسائل انصاری ، منظومه ٔ سبزواری ، شفای ابن سین...
-
زاد و بود
لغتنامه دهخدا
زاد و بود. [ دُ ] (ترکیب عطفی ، مص مرکب ) کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب و سامان باشد. (برهان قاطع). کنایه از هست و بود و تمام سرمایه . (آنندراج ). || مولد و مسکن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : بشهر کسان گرچه بسیار بوددل از خانه نشکیبد...
-
یوسف مغربی
لغتنامه دهخدا
یوسف مغربی . [ س ُ ف ِ م َ رِ ] (اِخ ) یوسف بن عبدالرحمان بیبانی ، ملقب به بدرالدین و معروف به مغربی . از محدثان و فقهای شیعه بود و شعر نیکو می گفت . اصل وی از مراکش است ولی خود در بیبان مصر متولد شد. سفرهای دور و درازی کرد و سرانجام در دمشق مسکن گزی...
-
دارانی
لغتنامه دهخدا
دارانی . (اِخ ) عبدالرحمن بن احمدبن عطیه دارانی دمشقی مکنی به ابوسلیمان از اکابر عرفا و رجال طریقت و مشایخ شام که در میان این طبقه مسلم خاص و عام و به کثرت فضل و زهد و تقوی معروف است . وفات او را بین سالهای 203 و 224 هَ . ق . بروایات مختلف نوشته اند....
-
قثاء
لغتنامه دهخدا
قثاء. [ ق ِ / ق ُث ْ ثا ] (ع اِ) خیارتره که خیار دراز باشد. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار زه است که خیار دراز و خیار چنبر گویند و در بعضی امکنه طول او بقدر ذرعی میشود. در اواخر دوم سرد و جوف او مسکن حرارت و تشنگی و مدر سنضک کرده و...
-
مختوم نیشابوری
لغتنامه دهخدا
مختوم نیشابوری . [ م َ م ِ ] (اِخ ) امیر مختوم ، مدنی الاصل ولی مولد و مسکن او در نیشابور بود که اجدادش از سادات مدینه بودند. او در نیشابور می زیست و بعد ازتکمیل علوم رسمی در خدمت شاه قاسم الانوار به مقامات بلند رسیده و طرف میل مفرط و ارادت اهالی خرا...
-
اسطاغیرا
لغتنامه دهخدا
اسطاغیرا. [ اِ ] (اِخ ) استایره . استاجره . استاغره . مولد ارسطو، حکیم معروف یونانی . اسطاغاریا شهرکی است در مقدونیه ٔقدیم در خلقیدونا (کالسی دووَن ) یعنی ساحل شرقی شبه جزیره ٔ کسندیره و آن را یونانیان بناکرده و مسکن خویش ساختند و آن بنابر مشهور وطن ...
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ ] (ع اِ) کدو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی گویند، مجموع آن در دوم سرد وتر و ملین و مفتح و مدرّ بول و عرق و مسکن تشنگی و قلیل الغذاء و آب مطبوخ او در آنچه...
-
قثد
لغتنامه دهخدا
قثد. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) خیار بالنگ و آن راخیار بادرنگ نیز نامند. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار است و در شیراز خیاربالنگ و در خراسان بادرنگ نامند در آخر دویم سرد و تر و مسکن حرارت صفرا و خون و التهاب احشاء و رافع تشنگی و مفتح سده ٔ...