کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موفق کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موفق کردن
لغتنامه دهخدا
موفق کردن . [ م ُ وَف ْ ف َ ک َدَ ] (مص مرکب ) موفق ساختن . موفق گرداندن . توفیق دادن . نایل کردن . کامروا کردن : خداوند شما را موفق کناد. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به موفق گرداندن شود.
-
واژههای مشابه
-
موفق نیشابوری
لغتنامه دهخدا
موفق نیشابوری .[ م ُ وَف ْ ف َ ق ِ ] (اِخ ) (امام ...) فاضل عالم و استاد خواجه نظام الملک و حسن صباح و خیام . (از حبیب السیر چ تهران ). خواجه امام موفق هبةالدین محمدبن حسین . وی جزء بزرگانی بود که در نیشابور به هنگام هجوم سلجوقیان مقیم بود و تسلیم شه...
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) ابن طبرزد. رجوع به ابن طبرزد موفق الدین شود.
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) ابوشاکربن ابی سلیمان داودبن متی بن ابی المعین بن ابی فانه طبیب . رجوع به ابوشاکر... شود.
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن عباس ، مکنی به ابوطاهر و معروف به ابن برخش ، از مردمان واسط و از بزرگان ادباو شعرا و فضلا و اطبای نامی معاصر المسترشد باﷲ عباسی بود. و گویند خاصیت گیاه معروف مازریون را در معالجه و بهبود مرض استسقا...
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن محمدبن قدامة. رجوع به ابن قدامة موفق الدین شود.
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) عبدالغفار صاحب الجیش از ممدوحان خاقانی شروانی و از رجال قرن ششم هجری است : بگزیده ٔ حق موفق الدین کز باطل شد سپید دیوان . خاقانی .فهرست دول موفق الدین کز خط سعادت اوست عنوان . خاقانی .ختم فضلا موفق الدین ...
-
موفق با
لغتنامه دهخدا
موفق با. [ م ُ وَف ْ ف َ ق ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) طلحةبن متوکل عباسی ، مکنی به ابواحمد ولیعهد و برادر معتمد باﷲ. (یادداشت مؤلف ). الموفق باﷲ تا سنه ٔ 278هَ . ق . حاکم حجاز و بصره بود. (از تاریخ گزیده ص 334). صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: ...
-
حازه ٔ بنی موفق
لغتنامه دهخدا
حازه ٔ بنی موفق . [ زْ زَ ی ِ ب َ م ُ وَ ف ْ ف َ ] (اِخ ) شهری است به سرزمین یمن ، نزدیک حرض پائین زبید. (معجم البلدان ).
-
حازة بنی موفق
لغتنامه دهخدا
حازة بنی موفق . [ حازْ زَ ت ُ ب َ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حازه ٔ... شود.
-
جستوجو در متن
-
فائز کردن
لغتنامه دهخدا
فائز کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن به چیزی . || به مراد رسانیدن . موفق کردن .
-
نظر دادن
لغتنامه دهخدا
نظر دادن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) رای خود اظهار کردن . (یادداشت مؤلف ). اظهار نظر کردن . ابراز عقیده کردن . || تخفیف دادن در خراج : سلطان به سخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را [ سلجوقیان را ] نظر ندهم که مرا از امثال ایشان اندیشه تواند بود....
-
معطل گذاشتن
لغتنامه دهخدا
معطل گذاشتن . [ م ُ ع َطْ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهمل گذاشتن . عاطل و بی بهره رها کردن : پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 45).شکر خدای کن که موفق شدی به خیرزانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت . سعدی .اه...