کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موعظه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موعظه
لغتنامه دهخدا
موعظه . [ م َ ع ِ ظَ ] (ع اِ) موعظة. پند و نصیحت و آنچه را شخص از پند و نصیحت و وعد و وعید بیان می کند. (ناظم الاطباء) : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است . (گلستان ). و رجوع به موعظت و موعظة شود.- موعظه فرمودن ؛ پند دادن . نصیحت کردن . اندرز گف...
-
واژههای مشابه
-
موعظة
لغتنامه دهخدا
موعظة. [ م َ ع ِ ظَ] (ع مص ) پند دادن کسی را به سخنان دل گرم کننده . (منتهی الارب ). وعظ. (ناظم الاطباء). پند دادن و موعظه کردن . (یادداشت مؤلف ). پند دادن . (آنندراج ). و رجوع به وعظ شود. || (اِ) پند. ج ، مواعظ. (مهذب الاسماء). پند و نصیحت به سخنان...
-
جستوجو در متن
-
کرز
لغتنامه دهخدا
کرز. [ ک َ ] (ع اِ) وعظ. موعظه . تذکیر. ج ، کُروز. (دزی ج 2 ص 454).
-
طاوس
لغتنامه دهخدا
طاوس . [ وو ] (اِخ ) معاصر عمربن عبدالعزیز که در ده کلمه به عمربن عبدالعزیز موعظه کرده است . رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 126 شود.
-
قاص
لغتنامه دهخدا
قاص . [ قاص ص ] (ع ص ) نسبت است به قص و موعظه و جماعتی به این عنوان مشهورند. (الانساب سمعانی ).
-
امیرقوامی
لغتنامه دهخدا
امیرقوامی . [ اَ ق َ ] (اِخ ) شاعر شیعی مذهب بود و منقبت و توحید و زهد و موعظه بسیار گفته . (از نقض الفضائح صص 251 - 252).
-
موعظت
لغتنامه دهخدا
موعظت . [ م َ ع ِ ظَ ] (ع مص ) موعظة. موعظه . اندرز گفتن . (یادداشت مؤلف ). پند دادن . (غیاث ) (دهار). || (اِ) پند. اندرز. نصیحت . موعظه . موعظة. وعظ. عظة. ذکر آنچه انسان را به توبه و تزکیه ٔ نفس بدارد. (از یادداشت مؤلف ) : اگر از این معنی نوشتن گی...
-
مواعظ
لغتنامه دهخدا
مواعظ. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ موعظه . پندها و نصیحتها و موعظه ها. (ناظم الاطباء). پندها و نصیحتها. (غیاث ) (آنندراج ) : این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده ٔ علما و براهمه ٔ هند است در انواع مواعظ. (کلیله و دمنه ). اشارات و مواعظ آن را که در فهرست مصال...
-
وعظ گفتن
لغتنامه دهخدا
وعظ گفتن . [ وَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وعظ کردن . موعظه کردن . پند و اندرز دادن . نصیحت کردن : با سیه دل چه سود گفتن وعظنرودمیخ آهنین در سنگ .سعدی .
-
فیلپس
لغتنامه دهخدا
فیلپس . [ ل ِ پ ُ ] (اِخ ) مبشر از هفت نفر شماسی که ازبرای کلیسای اورشلیم مقرر گردیدند. وی در سامره در نهایت کامیابی موعظه میکرد... (از قاموس کتاب مقدس ).
-
وعظ
لغتنامه دهخدا
وعظ. [ وَ ] (ع مص ) عِظَة. موعظه . پند دادن به سخنان دل نرم کننده . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (تعریفات ) (از اقرب الموارد). پند دادن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در تداول ، بیان کردن روایات و احک...
-
پیر صحبت
لغتنامه دهخدا
پیر صحبت . [ رِ ص ُ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرشد. راهنما. دلیل . پیر طریقت : نخست موعظه ٔ پیر صحبت این حرفست که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.حافظ.
-
خطیبی کردن
لغتنامه دهخدا
خطیبی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطبه خواندن . خطبه خوانی کردن . (ناظم الاطباء) : پیش مغی پشت صلیبی مکن دعوی شمشیر خطیبی مکن . نظامی .|| موعظه کردن . (ناظم الاطباء).