کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موشح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موشح
لغتنامه دهخدا
موشح . [ م ُ وَش ْ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توشیح . وشاح به گردن افکنده . زینت داده شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). زیور داده شده و آراسته . (از غیاث ) (از آنندراج ). آراسته . آرایش داده شده . (یادداشت مؤلف ) : امیر مروان شاه را قبای دیبای سیاه...
-
موشح
لغتنامه دهخدا
موشح . [ م ُ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توشیح . زاجل . زجال . وشاح . کاری . سرای . حراره گوی . تصنیف ساز. ترانه سرا. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
موشه
لغتنامه دهخدا
موشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) بعوض . پشه . (از نسخه ٔ فرهنگ اسدی ). بق . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به پشه شود.
-
جستوجو در متن
-
موشحات
لغتنامه دهخدا
موشحات . [ م ُ وَش ْ ش َ ] (ع ص ، اِ) (اصطلاح بدیعی ) ج ِ موشحة. (یادداشت مؤلف ). || اشعار موشح . (ناظم الاطباء). رجوع به موشح شود.
-
حراره گوی
لغتنامه دهخدا
حراره گوی . [ ح َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ترانه ساز.تصنیف ساز. تصنیف سرای . زاجل . زجّال . وَشّاح . موشح .
-
کاری سرای
لغتنامه دهخدا
کاری سرای . [ س َ ] (نف مرکب ) زجال . زاجل . وشاح . تصنیف ساز. حراره گوی . مُوَشَّح .
-
ابوبکر خبیصی
لغتنامه دهخدا
ابوبکر خبیصی . [ اَ بو ب َ رِ خ َ ](اِخ ) او راست : شرح کافیه ٔ حاجبیه موسوم به موشح .
-
وشاح
لغتنامه دهخدا
وشاح . [ وَش ْ شا ] (ع ص ) موشِح . زاجل . زجال . تصنیف سرای . حراره گوی .کاری ساز. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به زاجل شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
میمون
لغتنامه دهخدا
میمون . [ م َ مو ] (اِخ )ابن هارون الکاتب . از کاتبان و محدثین است و از اسحاق بن ابراهیم موصلی و تعداد زیادی از محدثین دیگر اخذحدیث کرده است . (از الوزراء و الکتاب ) (از موشح ).
-
شرقی
لغتنامه دهخدا
شرقی . [ ش َ ] (اِ) قول . حراره . زجل . کخ کخ . موشح . موشحه . تصنیف . عروض البلد. قوما. موالیا. کاری . کان و کان . ملعبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.
-
عروض البلد
لغتنامه دهخدا
عروض البلد. [ ع َ ضُل ْ ب َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) قسمی از قول و حراره و تصنیف و کخ کخ و شرقی و زجل و موشح و موشحه و کاری و کان وکان و موالیا و قوما و ملعبه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کُخکُخ شود.
-
عدل گستر
لغتنامه دهخدا
عدل گستر. [ ع َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دادگستر. که بسط عدل و داد دهد. عادل : تخم اقبال در زمین بقابانوی عدل گستر افشانده ست . خاقانی .امثله ٔ قضا بر موجب رضای او موشح برأی انور ملک پرور عدل گستر. (سندبادنامه ص 274).