کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مودة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مودة
لغتنامه دهخدا
مودة. [ م َ وَدْ دَ ] (ع اِمص ) دوستی و محبت . (ناظم الاطباء). و رجوع به مودت شود. || (اِ) کتاب . منه قوله تعالی : تلقون الیهم بالمودة ؛ ای بالکتب . (منتهی الارب ). || کتاب و نامه . (ناظم الاطباء).
-
مودة
لغتنامه دهخدا
مودة. [ م َ وَدْ دَ / م ِ وَدْ دَ ] (ع مص ) دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب ). ود.وداد. ودادة. موددة. مودودة، به معنی ود. (ناظم الاطباء). دوست داشتن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). و رجوع به ود شود.
-
واژههای همآوا
-
مودت
لغتنامه دهخدا
مودت . [ م َ وَدْ دَ ] (ع اِمص ) مودة. دوستی و محبت و صداقت و رفاقت و مهربانی و خیرخواهی و نیک اندیشی . (ناظم الاطباء). مصادقت . خلت . ود. وداد. مهر. حب . دوستی . مهربانی . (یادداشت مؤلف ) : گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پروردگفتا یکی مودت دین و یکی سن...
-
جستوجو در متن
-
وداد
لغتنامه دهخدا
وداد. [وُ ] (ع مص ) وَداد. وِداد. ود. مودة. دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
مودودة
لغتنامه دهخدا
مودودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مودود. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (مص ) موددة. ود. (ناظم الاطباء). مودة. و رجوع به ود شود.
-
ودادة
لغتنامه دهخدا
ودادة. [ وَ دَ ] (ع مص ) ود. وداد. مودة. موددة. دوست داشتن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آرزو بردن . (منتهی الارب ). آرزو کردن . (المصادر زوزنی ). رجوع به وداد و ود شود.
-
وداد
لغتنامه دهخدا
وداد. [ وِ ] (ع مص )وَداد. وُداد. ود. ودادة. مودة. موددة. دوست داشتن .(اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با یکدیگردوستی داشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || (اِمص ) دوستی . حب . مودت . ود. مهر.محبت . (از یادداشت مؤلف ) : ذ...
-
ود
لغتنامه دهخدا
ود. [ وَدد ] (ع مص ) وِداد. وَداد. ودادة. مودة. مَودِدَة. دوست داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || آرزو بردن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). آرزو داشتن . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) دوستی و محبت . (فرهنگ فارسی معین...
-
مودت
لغتنامه دهخدا
مودت . [ م َ وَدْ دَ ] (ع اِمص ) مودة. دوستی و محبت و صداقت و رفاقت و مهربانی و خیرخواهی و نیک اندیشی . (ناظم الاطباء). مصادقت . خلت . ود. وداد. مهر. حب . دوستی . مهربانی . (یادداشت مؤلف ) : گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پروردگفتا یکی مودت دین و یکی سن...
-
دوست داشتن
لغتنامه دهخدا
دوست داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مهر و محبت داشتن به کسی یا چیزی . مهر ورزیدن . وداد. ود. مودة. علاقه و دلبستگی داشتن . (یادداشت مؤلف ). مایل بودن . (ناظم الاطباء). استحباب . (دهار) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). احباب . تحبیب . (لغت نامه ٔ م...
-
آراسته
لغتنامه دهخدا
آراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آموده . موده . پدرام . مزیّن . مجمل . مُحلی . حالی . حالیه . مُطرّز. مزخرف . بغازه و گلگونه کرده : گر زآنکه به پیراسته ٔ شهر برآئی پیراسته آراسته گردد ز رخانت . ابوشعیب .و بهر پانزده روزی اندر وی [ اندرپریم قصبه ٔ قارن ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل است لکن احمد این دعوی نکرد. مرزبانی گوید: او از موالی بنی عجل بود و منازل بنی عجل بسواد کو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرز...