کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موحده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
موحدة
لغتنامه دهخدا
موحدة. [ م ُ وَح ْ ح َ دَ ] (ع ص ) موحد. صاحب یک نقطه .حرفی که دارای یک نقطه باشد: باء موحده . یک نقطه دار.(یادداشت مؤلف ). || حرف باء را گویند زیرا یک نقطه بیش ندارد. (ناظم الاطباء). ب . حرف باء. باء موحده . باء اخت التاء. باء که دومین حرف الفباست ...
-
موحدة
لغتنامه دهخدا
موحدة. [ م ُ وَح ْ ح ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث موحد. زن که خداوند عالم را یکی داند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موحد شود.
-
جستوجو در متن
-
زوپین
لغتنامه دهخدا
زوپین . (اِ) همان زوبین به بای موحده که گذشت . (آنندراج ). رجوع به زوبین شود. || منسوب به موسیقی . || آهنگی . || شعری . (ناظم الاطباء).
-
ذوالقردة
لغتنامه دهخدا
ذوالقردة. [ ذُل ْ ق َ دَ ] (اِخ ) از ارض نجد است و بعضی ذوالفردة به فاء موحده ٔ فوقانیه گفته اند. (از المرصع) (معجم البلدان یاقوت ).
-
ذقذاق
لغتنامه دهخدا
ذقذاق . [ ذَ ] (ع ص ) تیززبان زودگوی که در آن شتاب زدگی باشد. و بعضی گویند ذفذاف بدو فاء موحده باشد.
-
ذریبا
لغتنامه دهخدا
ذریبا. [ ذَ رَی ْی َ ] (ع اِ) بتقدیم مثناة بر موحدة. قاله فی الشرح .(منتهی الارب ). عیب . || داهیة. سختی . بلا.
-
منزم
لغتنامه دهخدا
منزم . [ م ِ زَ ] (ع اِ) دندان و ابن عباد گوید به باء موحده صواب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دندان . (ناظم الاطباء). رجوع به مبزم شود.
-
غرمانوش
لغتنامه دهخدا
غرمانوش . [ غ َ ] (اِ) ترخون ، و آن سبزی باشد معروف که خورند. (برهان قاطع) (آنندراج ) . ترخون و آن تره ای است ، و به جای میم ، باء موحده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). || بیخ حشیشی است کوهی که آن را عاقرقرحا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری )...
-
حفلی
لغتنامه دهخدا
حفلی . [ ح َ لا ] (ع اِ) حقی که یک مدنی دارد در اظهار رای شخصی در امور عامه و رجوع به جفلی (با جیم موحده ) شود. || مهمانی عام . (از منتهی الارب ). رجوع به جفلی شود.
-
پرکام
لغتنامه دهخدا
پرکام . [ پ ُ ] (اِ) زهدان . بچه دان . (برهان ). بوکان . (جهانگیری ). بوکام . (رشیدی ). و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: بخاطر میرسد که این لفظ بوکام به بای موحده و واو باشد. - انتهی . لیکن صحیح بوکان است .
-
بزشم
لغتنامه دهخدا
بزشم . [ ب َ زَ ] (اِ) موهای نرم و لطیف بز که تابیده از آن کرک و بعضی پارچه های نازک و لطیف می بافند، و آنرا کلوچه هم می گویند. (مجمعالفرس ). و در فرهنگهای دیگر بضم اول (باء موحده ) به این معنی ضبط شده است .
-
حبیش
لغتنامه دهخدا
حبیش . [ ] (اِخ ) ابن حذافة سهمی . حمیدی گوید: معمر او را یک بار حبیش با مهمله و موحدة آورده و یک بار با معجمة و نون . قلت عسقلانی و فی الصحیحین کذلک و هو الصواب . (الاصابه ج 2 ص 75 و 76).
-
حابص
لغتنامه دهخدا
حابص . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حبص . سخت رونده . صاحب این کلمه را آورده و سید مرتضی زبیدی در تاج العروس گوید این کلمه تصحیف جابص با جیم مُوحّده است .
-
پلکن
لغتنامه دهخدا
پلکن . [ پ ُ ل ُ ک َ ] (اِ) در لغت نامه ٔ اسدی چ طهران در کلمه ٔ بلکن با باء موحده ٔ عربی آمده است : بلکن منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن . و بیت ذیل را از ابوالمثل بخاری شاهد آورده است : سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن خسته است جان عاشق وز غمزگانش ...