کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موحد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ ح ِ ] (ع ص ) گوسپند یک بچه زاینده . (منتهی الارب ، ماده ٔ وح د). گوسپندی که یک بچه زاید. (ناظم الاطباء).
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ م َ ح َ ] (ع مص ) یگان یگان درآمدن . (ناظم الاطباء). یکان یکان درآمدن . دخلوا موحد موحد؛ یکان یکان درآمدند. (منتهی الارب ، ماده ٔ وح د).
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ م ُ وَح ْ ح ِ ] (اِخ ) طالقانی نامش شفیعا یا ملاشفیع و عالمی عامل و عارفی کامل بود نیاکانش از طالقان آمده در اصفهان سکونت گرفتند. و او در هشتادسالگی بدانجا درگذشت . از اشعار اوست :آن شوخ که عشق را هوس می داندبلبل با زاغ هم نفس می داندگفتا که ...
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ م ُ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) مؤحد . کسی که خداوند عالم را یکی می داند و یکی می گوید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقابل مشرک ، آن را گویند که به مرتبه ٔ یگانگی رسیده باشد و از دویی وارسته بود و از همه قیدها گذشته و نظرش از غیر ساقط گشته و یکی...
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ م ُ وَح ْح َ ] (ع ص ) حرفی که دارای یک نقطه است مانند «ب ».
-
واژههای مشابه
-
مؤحد
لغتنامه دهخدا
مؤحد. [ م ُ ءَح ْ ح ِ ] (ع ص ) موحد. کسی که خداوند عالم را یکی می داند و یکی می گوید. (ناظم الاطباء). یک گرداننده . رجوع به تأحید و موحد شود.
-
جستوجو در متن
-
یکتاپرست
لغتنامه دهخدا
یکتاپرست . [ ی َ / ی ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) موحد. (یادداشت مؤلف ). که خدای یگانه پرستد. موحد که جز خدای یگانه نپرستد. و رجوع به موحد شود.
-
موحدة
لغتنامه دهخدا
موحدة. [ م ُ وَح ْ ح ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث موحد. زن که خداوند عالم را یکی داند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موحد شود.
-
یکی گو
لغتنامه دهخدا
یکی گو. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) یکی گوی . موحد. (یادداشت مؤلف ). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست : شکر ایزد همی کند سوسن آن یکی گوی ده زبان نگرید. سیدحسن غزنوی .و رجوع به موحد شود.
-
یزدان دان
لغتنامه دهخدا
یزدان دان . [ ی َ ] (نف مرکب ) یزدان شناس . یزدان پرست . موحد. خداشناس : زهی مظفر پیروزبخت روزافزون زهی موحد پاکیزه دین یزدان دان . فرخی .و رجوع به یزدان شناس شود.
-
موحدی
لغتنامه دهخدا
موحدی . [ م ُ وَح ْ ح ِ ] (حامص ) صفت موحد. یکتاپرستی . یگانه پرستی . اعتقاد به وجود خدای یگانه : موحدی است گذشتن ز ملت ثنوی ولیکن از ثنوی زادگی گذر نبود. سوزنی .و رجوع به موحد شود.
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) ابوعلی ، فقیه و محدث زبید است . ابن بطوطه در سفرنامه ٔ خود از او یاد کند. رجوع به سفرنامه ٔ ابن بطوطه ترجمه ٔ محمدعلی موحد ص 242 شود.
-
موحدانه
لغتنامه دهخدا
موحدانه . [ م ُ وَح ْ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به موحد. مانند کسی که معتقد به وحدانیت خداوند عالم است . (ناظم الاطباء).