کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موج زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تلاطث
لغتنامه دهخدا
تلاطث . [ ت َ طُ ] (ع مص ) برهم زدن موج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلاطم موج . (از اقرب الموارد). || یکدیگر را بدست زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
التطام
لغتنامه دهخدا
التطام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بر یکدیگر دررفتن موج دریا. (تاج المصادر بیهقی ). برهم زدن موج . (منتهی الارب ). بیکدیگر زدن موجها. (مؤید الفضلاء).
-
لپر زدن
لغتنامه دهخدا
لپر زدن . [ ل َپ ْ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب پَر زدن . با موج خرد در آوندی یا حوضی آب به دفعات بیرون ریختن . رجوع به لب پر زدن شود.
-
کولاک زدن
لغتنامه دهخدا
کولاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کولاک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). موج زدن . طوفان کردن و منقلب و متلاطم شدن امواج دریا : شود ز چشم پرآبم هزار کشتی غرق دمی که قلزم خوناب دل زند کولاک . وحشی (از فرهنگ رشیدی ).و رجوع به کولاک کردن شود.
-
لطم
لغتنامه دهخدا
لطم . [ ل َ ] (ع مص ) طپانچه زدن بر رخسار و بر اندام . منه المثل : لو ذات سوار لطمتنی قالته اًِمراءة لطمتها اًِمراءة غیر کفوها. (منتهی الارب ). سیلی زدن . پنجه بر روی زدن . (زوزنی ). ضرب . (تاج المصادر). || برچسبانیدن . || سپیدروی شدن اسب . (یستعمل م...
-
تناجخ
لغتنامه دهخدا
تناجخ . [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) باهم نازیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طپانچه ٔ موج چندانکه نشان گذارد در آب کندها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طپانچه زدن موج چندانکه نشان گذارددر آب نارها. (آنندراج ). جنبیدن و حر...
-
تلاطم
لغتنامه دهخدا
تلاطم . [ ت َ طُ ] (ع مص ) با یکدیگر (بیکدیگر) تپانچه زدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باهم طپانچه زدن . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) برهم خوردگی . (ناظم الاطباء). آشوب . شوریدگی . ...
-
تواطس
لغتنامه دهخدا
تواطس . [ ت َ طُ ] (ع مص ) موافقت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تواطح . (اقرب الموارد). || بلند شدن موج و طپانچه زدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلاطم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تلاطم موج . (از اقرب الموارد).
-
تموج
لغتنامه دهخدا
تموج . [ ت َ م َوْ وُ ] (ع مص ) شدید شدن موج و کوهه برآوردن آب دریا. (از اقرب الموارد). موج زدن آب . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). || (اِ)، موج موج زدگی و تلاطم و ترنند. (ناظم الاطباء) : کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد....
-
طغیان کردن
لغتنامه دهخدا
طغیان کردن . [طُغ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موج زدن آب . جوشش سیل و دریا و جز آن . || نافرمانی کردن : حرف زهرش گفته ام شکّر لبم را میگزددرد طغیان میکند گر نام افیون میبرم .ظهوری (از آنندراج ).
-
تأزز
لغتنامه دهخدا
تأزز. [ ت َ ءَزْ زُ ] (ع مص ) شدت غلیان دیگ . (از تاج العروس ). سخت جوشیدن دیگ یا بجوش آمدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تأزز مجلس ؛ موج زدن مردم در آن . (از اقرب الموارد).
-
دریافش
لغتنامه دهخدا
دریافش . [ دَرْف َ ] (ص مرکب ) دریاوش . دریامانند. دریاکردار. بحرسان در کثرت و بسیاری و موج زدن : با جیوش کوه پیکر و عساکر دریافش ... بر اطراف ممالک شروان ... معسکر و مخیم فرمود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 75).
-
گنبد کردن
لغتنامه دهخدا
گنبد کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد زدن : و چون [ بازشکاری ] برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56).شیر نر گنبد همی کرد از لغز در...
-
شتک زدن
لغتنامه دهخدا
شتک زدن . [ ش َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن رشحات آب یا مایعی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || موج زدن . تموج . (یادداشت مؤلف ).- شتک زدن آب روی سنگ ؛ ترشح و پریدن ذرات آب رودخانه و نهر، جز آن بر اثرجریان تند و سریع آن بر روی سنگها و به اطراف و حوالی ....
-
طپانچه زدن
لغتنامه دهخدا
طپانچه زدن . [ طَ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن کسی را. چک زدن . طپنچه زدن . لطمه زدن . زخم با کف دست زدن . ضفد. خمش . طرف . ذح . سفع. سفق . لفخ . لظه . لطس . لخ . لمه .طر. لخم . لدم . لخب . لهط. موج . (منتهی الارب ): سفق ، مطس ؛ طپانچه بر رو...