کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موج به موج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موج به موج
لغتنامه دهخدا
موج به موج . [م َ ب ِ م َ / م ُ ب ِ م ُ ] (ق مرکب ) موجی پس موجی . موج در پی موج . || کنایه است از کثرت و توالی افراد و اشیاء یا حرکات مشابه . کنایه از افراد بیشمار. (از یادداشت مؤلف ). موج موج . فوج فوج : لشکری تیغ برکشیده به اوج تا به جیحون رسیده ...
-
جستوجو در متن
-
موجه
لغتنامه دهخدا
موجه . [ م َ / م ُ ج َ / ج ِ ] (از ع ، اِ) موجة. یک موج . یکی موج . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. آب خیزه . اشترک . شترک . (از یادداشت مؤلف ) : در بحر عشق موجه ٔ غبغب نخورده انددل در درون فکنده ٔ چاه ذقن نیند. زلالی (از آنندراج ).حشأالبحر؛ م...
-
غارب
لغتنامه دهخدا
غارب . [ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از غروب . غروب کننده . فروشونده ازآفتاب و ماه و دیگر ستاره . مقابل طالع : چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب . (منسوب به منوچهری و حسن متکلم ). در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غارب و عازب است ...
-
موجان
لغتنامه دهخدا
موجان . [ م َ وَ ] (ع مص ) مؤوجان . موج . (اقرب الموارد). به معنی موج است . (ناظم الاطباء). رجوع به موج شود.
-
موجی
لغتنامه دهخدا
موجی . [ م َ / م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به موج . آنکه یا آنچه به موج نسبت دارد. || (اصطلاح نقاشی ) رنگ خانه خانه یا مثل موج . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح پزشکی ) قسمی از نبض . (یادداشت مؤلف ). نبض موجی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || وهمی و خیالی . (ناظم ...
-
باموج
لغتنامه دهخدا
باموج . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: با + موج ). موجدار. متموج . مواج . شکن دار. باشکن . و رجوع به موج و موجدار شود.
-
شترک
لغتنامه دهخدا
شترک . [ ش ُ ت ُ رَ ] (اِ مصغر) اشترک . مصغر شتر. (انجمن آرا). شتر کوچک و خرد. || موج ، اعم از موج دریا و غیره . (برهان ). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). موج . (انجمن آرا) (آنندراج ). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ نظا...
-
غطماط
لغتنامه دهخدا
غطماط. [ غ ِ ] (ع مص ) مرادف غَطْمَطَة است . (از تاج العروس ) (اقرب الموارد). رجوع به غَطْمَطَة شود. || (ص ) موج پی درپی آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). موج متلاطم . (اقرب الموارد).
-
متموج
لغتنامه دهخدا
متموج . [ م ُ ت َ م َ و ] (ع ص ) بشدت موج زننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار موج دار وموج زننده و دریای مضطرب و متلاطم و دیوانه و خشمناک و دارای طوفان . (ناظم الاطباء). رجوع به تموج شود. || شوریده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
غثر
لغتنامه دهخدا
غثر. [ غ َ ] (ع مص ) موج زن گردیدن زمین به سبزی گیاه : غثرت الارض بالنبات . (منتهی الارب ).
-
رودخیزان
لغتنامه دهخدا
رودخیزان . (اِ مرکب ) ج ِ رودخیز است که بمعنی موج باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به رودخیز شود.
-
موجة
لغتنامه دهخدا
موجة. [ م َ ج َ ] (ع اِ) واحد موج ، یعنی یک کوهه ٔ آب . ج ، موجات . یکی موج . (منتهی الارب ). ج ، امواج . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.- موجةالشباب ؛ آغاز جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ملتطم
لغتنامه دهخدا
ملتطم . [ م ُ ت َ طِ] (ع ص ) موج بر هم زننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موج متلاطم . (ناظم الاطباء). مواج . متلاطم . پرتلاطم . پرموج . خروشان : با لشکری چون شب مدلهم و دریای ملتطم از کثرت فزون از ریگ بیابان ... (جهانگشای جوینی ...
-
ماچ و موچ
لغتنامه دهخدا
ماچ و موچ . [ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ماج و موج . بوس و لوس مانند گربه که بچه ٔ خود را هم می بوسد و هم می لیسد. (ناظم الاطباء). بمعنی بوس و لوس باشد یعنی بوسیدن و لیسیدن چنانکه گربه کند بچه ٔ خود را. (برهان ). بوسه های پیاپی باصدا: ماچت نبود موچت...