کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موجع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موجع
لغتنامه دهخدا
موجع. [ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ایجاع . (از منتهی الارب ، ماده ٔ وج ع ). به درد آمده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایجاع و وجع شود.
-
موجع
لغتنامه دهخدا
موجع. [ ج ِ ] (ع ص ) بدردآورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدردآورنده و دردناک . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مؤلم . دردآور. که بدرد آرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به وجع شود.
-
جستوجو در متن
-
وجیعة
لغتنامه دهخدا
وجیعة. [ وَ ع َ ] (ع ص ) موجع و دردناک . (ناظم الاطباء).
-
آزارنده
لغتنامه دهخدا
آزارنده . [ رَ دَ/ دِ ] (نف ) موذی . موجع. مولِم . متعب . شاق . مجحد.
-
بادرد
لغتنامه دهخدا
بادرد. [ دَ ] (ص مرکب ) موجع. وَجِع. دارای درد. || مردم با رحم و مروت . (ناظم الاطباء). رجوع به با شود.
-
دردآگین
لغتنامه دهخدا
دردآگین . [ دَ ] (ص مرکب ) پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد : خار تا کی ، لاله ای درباغ امیدم نشان زخم تاکی ، مرهمی بر جان دردآگین من . سعدی .تمعص ؛ دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب ).
-
وارم
لغتنامه دهخدا
وارم . [ رِ ] (ع ص ) باد کرده از مرض . ورم کرده ازبیماری . (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده . (ناظم الاطباء). پف کرده . ورم کرده . متورم . || آماس دردناک و موجع. (ناظم الاطباء). || شجر وارم ؛ یعنی بسیار و انبوه . (از تاج العروس ).
-
جانفرسای
لغتنامه دهخدا
جانفرسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) یعنی آنچه نقصان کننده ٔ عمر بود. (شرفنامه ٔ منیری ). فرساینده ٔ جانها. آزاررساننده . موذی . (ناظم الاطباء) : بارها نوعروس جانفرسای دست در دامنش زدی که درای . سعدی .|| نفرت انگیزنده . || موجع. دردناک . (ناظم الاطباء).و رج...
-
مؤلم
لغتنامه دهخدا
مؤلم . [ م ُءْ ل ِ ] (ع ص ) دردرساننده . (منتهی الارب ). دردناک . وجیع. آزارنده . الیم . دردآور. موجع. (یادداشت مؤلف ) : یقابل مؤلم الرزیة بما اسبغ اﷲتعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
-
الیم
لغتنامه دهخدا
الیم . [ اَ ] (ع ص ) دردگین . (منتهی الارب ). الم ناک . دردناک . دردآور. موجِع. مانند سمیع بمعنی مُسمِع. (از اقرب الموارد).- عذاب الیم ؛ عذابی که دردرسانی آن بغایت رسیده باشد، بطریق مبالغه است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
برفک
لغتنامه دهخدا
برفک . [ ب َ ف َ ] (اِ مرکب ) قرحه ایست که بدهان پیدا شود و بیشتر در اطفال و آن برنگ سفید است . قلاع . مرضی است در زبان و لب و غیره و بیشتر در کودکان . ریشی است برنگ سپید که بیشتر در دهان اطفال پیدا شود. (یادداشت مؤلف ). قسمی از ورم دهان که قلاع نیز...
-
میخچه
لغتنامه دهخدا
میخچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر میخ یعنی میخ کوچک و میخ مانند. (از یادداشت مؤلف ). || ماده ٔ کوچکی صلب و محدود که در کف پا و میان انگشتان پامتشکل می گردد و گاه به قدری موجع است که شخص را عاجز از راه رفتن می کند. (ناظم الاطباء). پینه ای چون میخ ...
-
زبیب الجبل
لغتنامه دهخدا
زبیب الجبل . [ زَ بُل ْ ج َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (منتهی الارب ). مویزک . (ناظم الاطباء). مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (آنندراج ). بیرونی آرد: مویزه نبات کوهی است و او را دانه ای باشد به لون سیاه . و ...
-
دردناک
لغتنامه دهخدا
دردناک . [ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. صاحب درد. (آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج . دردگین . (ناظم الاطباء). رصین . شکی . شکیة. (منتهی الارب ). واصب . وجع. وجعة : کز آنگونه دیدی مرا دردناک به غم خفته شادی ز دل رفته پاک . فردوسی .خویشان و گزیدگان و پاکان...