کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موالیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نقوب
لغتنامه دهخدا
نقوب . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْب . رجوع به نَقْب شود : در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
-
زارازار
لغتنامه دهخدا
زارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
-
قمار
لغتنامه دهخدا
قمار. [ق َم ْ ما ] (ع ص ) قمارباز : و گویند خلفاء و ائمه و شهیدان و غازیان اسلام و علماء و زهاد که نه رافضی باشند همه را در دوزخ اندازند و موالیان خود را از غالیان و رافضیان ببهشت فرستند اگر چه قمّار وخمّار و بی نماز بوده باشند. (نقض الفضائح ص 293).
-
مولیان
لغتنامه دهخدا
مولیان . [ ](اِخ ) ناحیتی است ، رود لمغان از حدود آن [ از حدود ماوراءالنهر ] گذرد به نزدیک رخد. (حدود العالم ). باتوجه به نوشته ٔ صاحب حدود العالم شاید جوی مولیان شعبه ای از رود لمغان بوده است یا رود لمغان در آنجا این نام می گرفته است و آن رود با ضیا...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) یار. یاور. دستگیر. ج ، موالون . (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گردچو مهر تابان بر طلعت موالی تاب . مسعودسعد.چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم . سوزنی .عیش تو خوش و ناخوش ...
-
زن و شوهری
لغتنامه دهخدا
زن و شوهری . [ زَ ن ُ ش َ / شُو هََ ] (حامص مرکب ) مواصلت . آرامش جفت با جفت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ویرا [ عباسه را ] بتو دهم به زنی ، بگواهی دو کس از موالیان ما بر آن شرط که شما یکدیگر جز اندر مجلس می نبینید و میانتان زن و شوهری نباشد. (تاریخ...
-
مخدوم اعظم
لغتنامه دهخدا
مخدوم اعظم . [ م َ اَ ظَ ] (اِخ ) حاج محمد خبوشانی ،از اکابر عرفای عهد شاه اسماعیل صفوی و از اولیای کبار و موالیان اهل بیت طهارت بود. وی مرید شیخ محمد لاهیجی و مرید سید محمد نوربخش بود، و در سال 938 هَ . ق . در خوارزم درگذشت . (از ریحانة الادب ج 5 ص ...
-
مولیان
لغتنامه دهخدا
مولیان . [ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در بخارا. (ناظم الاطباء). نام جویی در بخارا. (آنندراج ). جوی مولیان جویی است در نزدیکی قلعه ٔ بخارا که در آنجا سامانیان باغ بزرگی داشته اند. (نمونه ٔ ادبیات تاجیک تألیف صدرالدین عینی ص 13). از رساله ٔ ملازاده برمی ...
-
احزان
لغتنامه دهخدا
احزان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ حُزن . غمان . هموم . اندهان . اندوهها : بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک عالمی را برهانید ز بند احزان . فرخی .بر جهان چند گونه نیرنگ است بر ملک چند نوع احزانست . مسعودسعد.یعقوب دلم ندیم احزان یوسف صفتم مقیم زندان . خاقانی .الودا...
-
ثعلبة
لغتنامه دهخدا
ثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن عمرو. یکی ازملوک عرب بنی جفنه معروف به غسانیان است که در بادیةالشام حکومت میکردند. ثعلبه نخستین کس است از این سلسله که به «ملک » ملقب گردید. وی از موالیان قیاصره ٔروم بود و معاصرین او در مقابل هجوم ایرانیان از جهة حی...
-
بنی ساج
لغتنامه دهخدا
بنی ساج . [ ب َ ] (اِخ ) حکامی که از سال 268 تا حدود 318 هَ . ق . در آذربایجان حکمرانی کردند. ابوالساج دیوداد که حکمران کوفه و اهواز بود تا سال فوت خود یعنی سنه ٔ 266 هَ . ق . این مقام را داشت و پسرش محمد،حاکم حجاز بود ولی در سال 269 هَ . ق . والی ان...
-
خمار
لغتنامه دهخدا
خمار. [ خ َم ْ ما ] (ع ص ) می فروش . (ناظم الاطباء). باده فروش . خمرفروش . صاحب القسط. نبیذفروش . (یادداشت بخط مؤلف ) : زین پیش گلاب و عرق و باده ٔ احمردر شیشه ٔ عطار بد و در خم خمار. منوچهری .خانه ٔ خمار چو قصر مشید. ناصرخسرو.مشک نادانان مبوی و خمر...
-
خارجة
لغتنامه دهخدا
خارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن زیدبن ثابت الانصاری . بنقل وفیات الاعیان ص 185 یکی از فقهای سبعه بوده و در مدینه مسکن داشت او از تابعین جلیل القدری بود که ادراک زمان عثمان را نیز کرده بود. پدرش زیدبن ثابت از اکابر صحابه است و آن کس است که پیغمبر در حق ا...
-
شعوبیة
لغتنامه دهخدا
شعوبیة. [ ش ُ بی ی َ ] (اِخ ) شعوبیه . گروه شعوبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرقه ای از مسلمانان که به تحقیر شأن عرب و اهانت بر آنان ایستادند و منشاء این فرقه موالیان و بعضی ابناء امأاند. گویند آنگاه که معاویه زیادبن ابیه را...
-
قاضی نوراﷲ شوشتری
لغتنامه دهخدا
قاضی نوراﷲ شوشتری . [ رُل ْ لا هَِ ت َ ] (اِخ ) ابن سید شریف الدین شوشتری مرعشی سیدی است جلیل که نسب وی با بیست ویک واسطه به سید علی مرعشی . و با بیست وشش واسطه به حضرت زین العابدین میرسد.وی از اعاظم علمای اسلام در عصر صفویه و فقیه اصولی ،محدث رجالی ...