کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مواشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مواشی
لغتنامه دهخدا
مواشی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماشیة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ ماشیة که به معنی ستور بسیار راه رونده است و اطلاق این لفظ بر مطلق چهارپایان بارکش نمایند. (از غیاث ) (آنندراج ). ستورو چهارپایان ویژه شتر و گوسپند و گاو. (ناظم الاطباء). چهار...
-
واژههای مشابه
-
اصحاب مواشی
لغتنامه دهخدا
اصحاب مواشی . [ اَ ب ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مالداران . آنانکه به پرورش و نگهداری چارپایان پردازند. گوسفندداران : گروهی آنجا فرودآمده بودند و اصحاب مواشی و چارپایان بودند. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 7 ص 299).
-
جستوجو در متن
-
مویشی
لغتنامه دهخدا
مویشی . [ م َ ] (از ع ، اِ) گله ٔ گاوان . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از مواشی . رجوع به مواشی شود.
-
ممتشی
لغتنامه دهخدا
ممتشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آنکه دارای مواشی بسیارزه می گردد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ مواشی پراولاد. رجوع به امتشاء شود.
-
معزاب
لغتنامه دهخدا
معزاب . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه مواشی خود را دور چراند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه مواشی خود را جای دور از مردم چراند. معزابة. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
امتشاء
لغتنامه دهخدا
امتشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دارای مواشی بسیار زه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار شدن اولاد مواشی قوم . (از اقرب الموارد).
-
تر دادن
لغتنامه دهخدا
تر دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) به قصیل بستن مواشی را. سبز دادن چارپا را.
-
مدعوکة
لغتنامه دهخدا
مدعوکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) ارض مدعوکة؛ زمینی که به علت کثرت مردم و مواشی کثیف و به فضولات مواشی آلوده شده و ناخوشایند باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). تأنیث مدعوک . رجوع به مدعوک شود.
-
سحار
لغتنامه دهخدا
سحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
-
حق الارض
لغتنامه دهخدا
حق الارض .[ ح َق ْ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) حقی که بمالک زمین دهند برای کشت یا چرانیدن مواشی یا مرور و امثال آن .
-
قوبجور
لغتنامه دهخدا
قوبجور. [ ق ُ ] (مغولی ، اِ) قپجور. قبچور. قفچور. مالیات . باج . || مالیات متعلق به مواشی و حیوانات . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ناچرانده
لغتنامه دهخدا
ناچرانده . [ چ َ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) که چرانده نشده باشد. مزرعه و علفزاری که مواشی و اغنام در آن هنوز به چرا نرفته باشند.
-
متبوق
لغتنامه دهخدا
متبوق . [ م ُ ت َ ب َوْ وِ ] (ع ص ) مرگامرگی منتشر شده در مواشی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) و رجوع به تبوق شود.