کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موازنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موازنه
لغتنامه دهخدا
موازنه . [ م ُ زَ ن َ / زِ ن ِ ] (از ع ، اِ ص ) موازنة. رجوع به موازنة شود. || سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن . کشیدن و سنجیدن با دیگری . (یادداشت مؤلف ). مقایسه . سنجش . تیک کردن : با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد [ اخراجات...
-
واژههای مشابه
-
موازنة
لغتنامه دهخدا
موازنة. [ م ُ زَ ن َ ] (ع مص ) برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا؛ این بر وزن آن است . (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن . (غیاث ). با کسی همسنگ آمدن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || رویارو...
-
جستوجو در متن
-
جندمرده
لغتنامه دهخدا
جندمرده . [ ج َ م َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) موازنه ٔ چند کس . (شرفنامه ٔ منیری ). ظاهراً معرب چندمرده است .
-
سنجش
لغتنامه دهخدا
سنجش . [ س َ ج ِ ] (اِمص ) سختن . آزمودن . قیاس کردن . قیاس . مقایسه . آزمودن . رجوع به سنجیدن شود. || موازنه . وزن . توازن .
-
چندمرده
لغتنامه دهخدا
چندمرده . [ چ َ م َ دَ / دِ ] (ق مرکب ) چیزی که چند مرد را سزاوار و کافی باشد و موازنه ٔ چند کس را نیز گویند. برابر چند مرد. (آنندراج ). قائم مقام چند مرد. (غیاث اللغات ). کاری که از قدرت چند مرد برآید.- چَندمَرده حَلاّج ؛ (قید) با موازنه چند منصور ...
-
وزان
لغتنامه دهخدا
وزان . [ وِ] (ع اِ) برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): هذا وزانه ؛ آن برابر اوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) برابر کردن میان دو چیز. (آنندراج ). موازنه . (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). همسنگی . (فرهنگ فارسی معین ) : و نگذارد که ناا...
-
ابتهاج
لغتنامه دهخدا
ابتهاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شادی . شادمانی . (نطنزی ). فرَح . مسرت . سرور. ابتهاش . اجتذال . شاد شدن . (زوزنی ). شادی نمودن . شادمان شدن : و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید. (کلیله و دمنه ).
-
ژرم
لغتنامه دهخدا
ژرم . [ ژِ رُ ] (اِخ ) (قدیس ) اب و دستور کلیسای لاتینی . مولد استریدُنا در حدود سال 331 و وفات به بیت اللحم در 420 م . وی تورات سبعینی یونانی را با تورات عبری مطالعه و موازنه و به زبان لاتین ترجمه کرد. ذکران او سی ام سپتامبر است .
-
مسرت
لغتنامه دهخدا
مسرت . [ م َ س َرْ رَ ] (ع اِمص ) مسرة. سرور. شادمانی . شادی . خرمی . خوشی . انبساط. فرح . خوشحالی . سراء : مرا در دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مسرة شود.
-
بیلان
لغتنامه دهخدا
بیلان . (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است . (از یادداشت مؤلف ) (از لغات فرهنگستان ). توازن . (یادداشت مؤلف ). موازنه ٔ دخل و خرج حالت دارائی تاجر. نمودار حساب دخل و خرج بازرگان .- بیلان بستن ؛ تراز بستن .
-
متوازن
لغتنامه دهخدا
متوازن . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص )هم وزن و هم سنگ . (ناظم الاطباء). آنچه که هم وزن و معادل دیگری باشد. هم وزن . هم سنگ . (فرهنگ فارسی معین ).- سجع متوازن ؛ سجعی باشد که درآن موازنه ملحوظ شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). چنان است که کلمات فقط در وزن یکی ...
-
بالانس
لغتنامه دهخدا
بالانس . (فرانسوی ، اِ) تراز. (لغات ِ مصوبه ٔ فرهنگستان ). || قپان . ترازو. این کلمه از لغات فرانسوی دخیل در زبان فارسی است . || (اصطلاح دفاتر تجاری ) تعادل . موازنه .- بالانس گرفتن ؛ در ترازنامه و بیلان عملیات تجاری ، سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف ...
-
تماثل
لغتنامه دهخدا
تماثل . [ ت َ ث ُ ] (ع مص ) از بیماری به شدن . (زوزنی ) (آنندراج ). به گشتن بیمار و از بیماری به شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امید از تماثل و انتعاش برداشت و به آب و هوای غزنه مشتاق گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مانند یک...