کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مواد سبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کراکینگ
لغتنامه دهخدا
کراکینگ . [ کْرا / ک ِ ] (انگلیسی ، اِ) عمل خرد کردن ملکولهای درشت مواد آلی است . با این عمل مواد نفتی را که دارای نقاط غلیان بالا می باشد در نتیجه ٔ گرم کردن در مجاورت کلرور آلومینیم به کربورهای سبک تبدیل می کنند. (از روش تهیه ٔ مواد آلی ص 429).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ] (ع اِ) ادبای قرن اخیر سبک را مجازاً بمعنی «طرز خاصی از نظم یا نثر» استعمال کرده اند و تقریباً آن را در برابر «استیل » اروپائیان نهاده اند. سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیله ٔ ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و ...
-
چوب پنبه
لغتنامه دهخدا
چوب پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) چوب نرم و پنبه مانندی که سابقاً در روشن کردن چخماق استعمال میشدو اکنون از آن استوانه مانندی به اندازه های مختلف سازند و با آن در بطری و شیشه و غیره را مسدود سازند.(از فرهنگ نظام ). چوب درخت پخاس . (از ناظم ال...
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است و رنگ کبود و تورنِسُل را سرخ گرداند. اینک به شرح بعض اسیدها می پردازیم :- اسید ازتیک یا اس...
-
کنجد
لغتنامه دهخدا
کنجد. [ ک ُ ج ِ / ج َ ] (اِ) تخمی است معروف که از آن روغن گیرند بهندی آنر تِل گویند. (آنندراج ) (غیاث ). سمسم . (منتهی الارب ). اسم فارسی سمسم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). جلجلان . سمسم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از...
-
رمبرانت
لغتنامه دهخدا
رمبرانت . [ رَ] (اِخ ) نقاش معروف هلندی است که به سال 1606 م . در شهر لیدن به دنیا آمد و به سال 1669 م . درگذشت . نماینده ٔ بارز مکتب و سبک نقاشی هلندی و استاد سایه و روشن در نقاشی است . (از فرهنگ انگلیسی وبستر). رمبرانت پسر آسیابانی از مردم لیدن بود...
-
بادزهر
لغتنامه دهخدا
بادزهر.[ زَ ] (اِ مرکب ) بمعنی فادزهر است که عوام پازهر گویند و بعربی حجرالتیس خوانند. (برهان ). پازهر که بتازی حجرالتیس نامند. (ناظم الاطباء). معرب پادزهر باشد. فادزهر. مسوس . (نشوءاللغة ص 94). لفظ پارسی است و معنای آن مقاومت کننده ٔ با سمیاتست . نی...
-
بالن
لغتنامه دهخدا
بالن . [ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) محفظه ٔ کروی شکل توخالی از پارچه یا چرم . گلوله های توخالی از پارچه یا چرم که برای تحقیقات هواشناسی و فضایی و تعیین جهت باد به طبقات بالای جو فرستند و معمولاً این محفظه ها قرمزرنگ است و با دوربین مسیر آن را در روی نقشه ه...
-
چغندر قند
لغتنامه دهخدا
چغندر قند. [ چ ُ غ ُ دَ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از چغندرکه به کار ساختن شکر و قند آید. قسمی چغندر که در کارخانه های بزرگ یا کارگاههای کوچک بوسایل صنعتی و شیمیائی قند و شکر از آن بدست آورند. آقای مسعود کیهان در کتاب جغرافیای اقتصادی خود...
-
اطریة
لغتنامه دهخدا
اطریة. [ اَ/ اِ ی َ ] (ع اِ) ماهیچه که نوعی از طعام اهل شام است . لا واحد له . و بعضی همزه را بکسر خوانند تا موافق بنای مفرد باشد. (منتهی الارب ). رشته ای که از میده ساخته با شیر و شکر می خورند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، رشته ای که ...
-
جاذبة
لغتنامه دهخدا
جاذبة. [ ذِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جاذب . شتر کم شیر: ناقة جاذبه ؛ یعنی شترماده ٔ کم شیر. || کشنده . رباینده . (منتهی الارب ): بر مثال مغناطیس به جاذبه ٔ قهر ایشان رابخود کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). || برگرداننده ٔ چیزی از جای خودش . ج ، جِذ...
-
جامع اصفهان
لغتنامه دهخدا
جامع اصفهان . [ م ِ ع ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مسجد قدیمی بزرگی است در اصفهان . مؤلف مرآت البلدان آرد: در این شهر مسجدی که آن را جامع توان گفت منحصر به فرد نیست ، اما مسجد جامع قدیم که اهل بلد بخصوص آن را مسجد جامع میگویند مسجدی است که درحوالی میدان کهنه ٔ...
-
غاریقون
لغتنامه دهخدا
غاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است . (برهان قاطع). یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما...
-
صنایع
لغتنامه دهخدا
صنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز هربدایعی که بجوئی بر او نشان . فرخی .و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد مح...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...