کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مه جشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مه جشتی
لغتنامه دهخدا
مه جشتی . [ م َه ْ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
کله مه
لغتنامه دهخدا
کله مه . [ ک ُ ل ِ م ِ ] (اِ) قسمی ماهی خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کُلمِه ، نوعی ماهی است که در دریای خزر صید می شود، جثه ٔ آن دو یا سه برابر ماهی «کولی » است و وزن آن سیصد تا چهار صد و پنجاه گرم تغییرمی کند. گوشت این ماهی به نسبت لذیذ است و ن...
-
سال مه
لغتنامه دهخدا
سال مه . [ ل ِ م َه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سال قمری باشد و آن سیصد و پنجاه و چهار روز است . (برهان ).
-
سال مه
لغتنامه دهخدا
سال مه .[ م َه ْ ] (اِ مرکب ) تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان ). ماه و روز. (جهانگیری ). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج...
-
پیگ مه
لغتنامه دهخدا
پیگ مه . [ م ِ ] (اِخ ) قومی قصیرالقامة که قدما تصور میکردند در بعض نواحی و از جمله در سرچشمه های نیل سکنی دارند. || نژادی از سیاهان کوتاه بالا در کنگوی فرانسه . و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
ده مه
لغتنامه دهخدا
ده مه . [ دِه ْ م ِه ْ ] (اِ مرکب ) بزرگ ده . صاحب ده . رئیس ده . کدخدا. دهخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ).
-
مه آباد
لغتنامه دهخدا
مه آباد. [ م ِه ْ ] (اِخ ) نام پیغمبر قدیم ایرانیان و دارای کتابی بوده است دساتیرنام . (ناظم الاطباء). اما کتاب و محتوای آن مجعول است . رجوع به مقاله ٔ دساتیر از پورداود در مقدمه ٔ لغت نامه شود.
-
مه آلود
لغتنامه دهخدا
مه آلود. [ م ِه ْ ] (ن مف مرکب ) آلوده به مه . هوایی آلوده به مه .
-
مه بانو
لغتنامه دهخدا
مه بانو. [ م ِه ْ ] (اِ مرکب )بانوی بانوان . سرور بانوان . بزرگ زنان : که او بود مه بانوی پهلوان ستوده زنی بود روشن روان .فردوسی .
-
مه پاره
لغتنامه دهخدا
مه پاره . [ م َه ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ماه پاره . || کنایه از زن زیبا. زیباروی : از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک سیرتی طاوس زیبی . سعدی .مه پاره به بام اگر برآیدکه فرق کند که ماه یا اوست . سعدی (ترجیعات ).آن پریزاده که مه پاره و دلبند من...
-
مه پرست
لغتنامه دهخدا
مه پرست . [ م َه ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه ماه (قمر) را پرستش کند. || عاشق . شیفته . دلداده . گرفتار معشوق : مه پرستان که ستاره همه شب می شمرندآخر این کوشش اومید به جائی برسد.مولوی .
-
مه پیشانی
لغتنامه دهخدا
مه پیشانی . [ م َه ْ ](ص مرکب ) آنکه پیشانی وی مانند ماه تابان و درخشان باشد. || اسبی که در پیشانی وی سپیدی باشد. || نیک اختر. خجسته فال . (ناظم الاطباء).
-
مه پیکر
لغتنامه دهخدا
مه پیکر. [ م َه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) ماه پیکر. آن که پیکر او چون ماه تابان و درخشان است . با پیکر و اندامی زیبا. زیباروی : عید منی و شادی می بینم از هلالت دیوانه ام که جز تو مه پیکری ندارم . خاقانی .پریروئی و مه پیکر سمن بوئی و سیمین برعجب کز ...
-
مه تازش
لغتنامه دهخدا
مه تازش . [ م َه ْ زِ ] (ص مرکب ) با تاختنی چون ماه در تندی و دوام . که تاختن وی چون ماه باشد دائم . || کنایه از تندرو و سریعالسیر : که اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب ودریابر و ره نورد.اسدی (گرشاسب نامه ص 46).