کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهین مار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهین مار
لغتنامه دهخدا
مهین مار. [ م ِ ] (اِ مرکب ) افعی : ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک پرزهر چو ماری و چو ماهی همه سوک .سوزنی .
-
واژههای مشابه
-
کرده مهین
لغتنامه دهخدا
کرده مهین . [ ک ُ دِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب . جلگه ای و معتدل است و 1746 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جهان مهین
لغتنامه دهخدا
جهان مهین . [ ج َ ن ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عالم را گویند که ماسوی اﷲ است و عرب عالم کبیر خوانند. (برهان ). ماسوی اﷲ. (آنندراج ). رجوع به جهان کهین شود.
-
مهین پیشه
لغتنامه دهخدا
مهین پیشه . [ م ِ ش َ / ش ِ ](اِ مرکب ) پیشه ٔ مهم و بزرگ . شغل خطیر : دادگری مصلحت اندیشه ای است رستن از این قوم مهین پیشه ای است .نظامی .
-
مهین آباد
لغتنامه دهخدا
مهین آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند، واقع در 14 هزارگزی باختر نهاوند و سه هزارگزی گیان . جلگه . سردسیر. دارای 1500 تن سکنه . آبش از چشمه و چاه و رودخانه ٔ جهان و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
مهین نامه
لغتنامه دهخدا
مهین نامه . [ م ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ بزرگ . کتاب کبیر. || نزد عارفان واصل و محققان کامل تمام عالم کتاب حضرت حق است ، چه اهل بصیرت که مردمان حقیقت بین اند پیوسته از اوراق ذرات موجودات احکام اسرار تجلیات الهی عزاسمه مطالعه می کنند و همه عالم...
-
جستوجو در متن
-
افعی
لغتنامه دهخدا
افعی . [ اَ عا / اَ ] (از ع ، اِ) قسمی است از مار بغایت زهرناک و گویند که افعی از دیدن زمرد کور میگردد. (کنز از غیاث اللغات ).نوعی از مار سیاه که بغایت زهرناک و بزرگ باشد. (آنندراج ). مار بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی از مار خبیث . (منته...
-
بدآویز
لغتنامه دهخدا
بدآویز. [ ب َ] (نف مرکب ) ستیزنده . به بدی چنگ زننده : ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک پر زهر چو ماری و چو ماهی همه سوک .سوزنی .
-
شوک
لغتنامه دهخدا
شوک . (ص ) ظاهراً در شعر ذیل معنی بسیار می دهد یا صفتی است برای گل چون گنده و متعفن و از جنس لجن و غیره : ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک پرزهر چو ماری و چو ماهی همه سوک شست از طلب ترا شکستم خم و توک جای تو در آب شور باد و گل شوک .سوزنی .
-
سوک
لغتنامه دهخدا
سوک . (اِ) مصیبت . (فرهنگ اسدی ). ماتم . تعزیت . مصیبت . (اوبهی ). رجوع به سوگ شود. || گوشه . زاویه . کنج . (یادداشت بخط مؤلف ): سه سوک ؛ مثلث . چهارسوک ؛ مربع. || (ص ) کوسه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی ). آنکه ریش تنک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).- س...
-
خشوک
لغتنامه دهخدا
خشوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) حرام زاده . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). لقیطه . (شرفنامه ٔ منیری ). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف ) : ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بودکنون توانی باری خشوک پنهان کرد. منجیک .تا فراوان شود تجربت جان و ت...
-
کدیور
لغتنامه دهخدا
کدیور. [ ک َ دی وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کدخدای خانه . صاحب خانه . صاحب سرای . (برهان ). بمعنی کدخدا و صاحب خانه زیراکه کد بمعنی خانه و رو بمعنی صاحب است مانند تاجور.(آنندراج ). صاحب و مالک خانه و سرا. (ناظم الاطباء).هر کس که او را خانه ای باشد کدیور...
-
مخالف
لغتنامه دهخدا
مخالف . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) دشمن . خصم . (ناظم الاطباء). خلاف کننده . (آنندراج ) : عطات باد چو باران و دل موافق خویدنهیب آتش و جان مخالفان پده باد. شهید بلخی .مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخ اند و نافرزان . بهرامی .زند زند چه ؟ زند ب...