کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهینفروغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فروغ
لغتنامه دهخدا
فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : تاهمه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشن . رودکی .برافروز آذری ایدون که تیغش ب...
-
فروغ
لغتنامه دهخدا
فروغ . [ ف ُ ] (ع مص ) فارغ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرداختن از کاری . (اقرب الموارد). پرداختن از چیزی . (منتهی الارب ). || پایان دادن کسی کاری را. (اقرب الموارد). فراغ . فراغت . رجوع بدین کلمات شود. || آهنگ کردن بسوی کسی . (منتهی الارب ). قصد. ||...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قاقاران بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 15هزارگزی شمال ضیأآباد و 6 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و دارای 677 سکنه . آبش از قنات و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ ] (ص نسبی ) (مه = ماه + ین ) منسوب به مه . رجوع به مه شود. || (ص تفضیلی ، ص عالی ) مِهین . رجوع به مِهین شود.
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ ] (ع ص ) سست و ناتوان . (دستور الاخوان ). خوار و سست . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة). ضعیف . ذلیل . بی مقدار. عاجز. پست . بی توان : سجده میکرد او که ای کل زمین شرمسار است از تو این جزو مهین . مولوی .- ماء مهین ؛ آب ضعیف . کنایه از نطفه اس...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 9هزارگزی باختری سراب و 9هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز دارای 432 تن سکنه . آب آن از چشمه و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین . (برهان ). مقابل کهین . اکبر. اسن . بزاد برآمده ترین . آن بزرگتر به سال . سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر : از این هر سه کهتر بود پیش رومهین از پس و در میان ماه نو. ف...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م ُ ] (ع ص ) (از «هَ و ن ») نعت فاعلی از اِهانة. خواری بخش . خوارکننده : و له عذاب مهین . (قرآن 14/4). غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی ننهد. (سندبادنامه ص 245). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی . (سن...
-
یاقوت فروغ
لغتنامه دهخدا
یاقوت فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) چیزی که فروغ یاقوت داشته باشد. (آنندراج ). چیزی که آب و رنگ آن مانند یاقوت باشد. (ناظم الاطباء) : در هوای لب یاقوت فروغ تو عقیق اشک گرمی است که از چشم سهیل افتاده ست .صائب (از آنندراج ).
-
فروغ اصفهانی
لغتنامه دهخدا
فروغ اصفهانی . [ ف ُغ ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به فروغ الدین اصفهانی شود.
-
فروغ دادن
لغتنامه دهخدا
فروغ دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) نور دادن . روشن کردن : بی روغن و فتیله و بی هیزم هرگز نداد نور و فروغ آذر. ناصرخسرو. || شعله ورساختن : دم سرد برمی آورد و آتش سینه را فروغ میداد. (سندبادنامه ). || صیقلی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || رونق دادن : بد...
-
فروغ داشتن
لغتنامه دهخدا
فروغ داشتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) تابان بودن . نور داشتن . درخشیدن : مه دوهفته ندارد فروغ چندانی که آفتاب همی تابد از گریبانت . سعدی .رجوع به فروغ شود.
-
فروغ کاشانی
لغتنامه دهخدا
فروغ کاشانی . [ ف ُ غ ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم خان فرزند ملک الشعرا فتحعلی خان و برادر ملک الشعرای ثانی محمدحسین خان عندلیب است . قسمتی از عمر خود را در خراسان بخدمت احمدعلی میرزا والی آن ایالت گذراند و پس از مرگ وی به تهران آمد و در تهران عزلت گزید و از...
-
فروغ گرفتن
لغتنامه دهخدا
فروغ گرفتن . [ ف ُ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) رونق گرفتن .آراسته شدن : اگر کشور از من نگیرد فروغ بگوی ، و مگوی ایچ گونه دروغ . فردوسی .فروغ از تو گیرد روان و خردانوشه کسی کو خرد پرورد. فردوسی . || شاد شدن و به چیزی امید بستن : که من زین سخنها نگیرم فروغ ...
-
فروغ الدوله
لغتنامه دهخدا
فروغ الدوله . [ ف ُ غُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب فرزند حسنعلی میرزاشجاع السلطنه ٔ قاجار است که فروغی بسطامی شاعر معروف منسوب به این شاهزاده است . (از تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه ٔ رشیدیاسمی ج 4 ص 212).