کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهنة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهنة
لغتنامه دهخدا
مهنة. [ م ِ / م َ ن َ/ م َ هََ ن َ / م َ هَِ ن َ ] (ع اِ) زیرکی در خدمت و کار. (منتهی الارب ). خدمت . ج ، مِهَن . (مهذب الاسماء).
-
مهنة
لغتنامه دهخدا
مهنة. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) جامه ها که در جمعه و اعیاد پوشند. || جامه ٔ کار. (دستور الاخوان ).
-
مهنة
لغتنامه دهخدا
مهنة. [ م َ / م ِ ن َ ] (ع مص ) مهن . مهنت . خدمت کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). || زود رنجانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || خوار شدن . (زوزنی ). || دوشیدن . (زوزنی ). دوشیدن شتران وقت بازگشت . || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
مهنه
لغتنامه دهخدا
مهنه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه ٔخراسان ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری فیض آباد. سر راه عمومی گناباد به فیض آباد آبش از قنات و راهش اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). محلی کنا...
-
مهنه
لغتنامه دهخدا
مهنه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) یکی از اعاظم بلاد خراسان از ناحیت خابران و از آنجاست شیخ ابوسعید فضل اﷲبن ابی الخیر صوفی معروف : بوسعید مهنه در حمام بودقائمش کافتاد مردی خام بود. عطار.قصبه ٔ مهنه از توابع خاوران است و آن مقام شیخ ابوسعید ابوالخیر بوده است ...
-
قاسمی مهنه ای
لغتنامه دهخدا
قاسمی مهنه ای . [ س ِ ی ِ م ِ ن َ ] (اِخ ) خواجه ابوالقاسم برادر خواجه ابوالفضل مهنه ای بود و در شعر خود به قاسمی تخلص میکرد. اخلاق حمیده و اطوار پسندیده داشت . از اوست این مطلع:گر بی رخت سوی چمن بهر تماشا بنگرم هر برگ گل خاری شود در چشم من تا بنگرم ...
-
ناصر مهنه ای
لغتنامه دهخدا
ناصر مهنه ای . [ ص ِ رِ م ِ ن َ ] (اِخ ) خواجه ابونصر متخلص به ناصر یا ناصری ، از شیخ زاده های خطه ٔ مهنه است و «بعضی او را برادر شیخ ابوسعید ابی الخیر و بعضی از اولاد شیخ شمرده اند ». او راست :زلفت که بهر حلقه ٔ مشکین قمری داشت مانند شب قدر مبارک سح...
-
واژههای همآوا
-
محنت
لغتنامه دهخدا
محنت . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بلا. آفت . (ناظم الاطباء). بلیه . مقابل منحت . (یادداشت مرحوم دهخدا). گرفتاری . فتنه . (منتهی الارب ). ج ، محن : که را محنتی سخت خواهد رسیدبه کمتر سخن محنت آید بدید. ابوشکور.ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمددشمنْت هم از پیرهن ...
-
محنط
لغتنامه دهخدا
محنط. [ م ُ ح َ ن ن ِ ] (ع ص ) میت و مرده . (ناظم الاطباء).
-
محنط
لغتنامه دهخدا
محنط. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) آنکه حنوط پاشد بر میت . (آنندراج ). || رسیده از گیاه رمث . مُحَنَّط. (ناظم الاطباء).
-
محنط
لغتنامه دهخدا
محنط. [ م ُ ن َ ] (ع ص ) حنوطکرده شده .
-
محنط
لغتنامه دهخدا
محنط. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گیاه رمث سپید گشته . پخته شده و رسیده از گیاه رمث . (ناظم الاطباء).
-
محنة
لغتنامه دهخدا
محنة. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) آزمایش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || بلیه . بلا. داهیه . آفت . فتنه . ج ، مِحَن . (منتهی الارب ). محنه . رجوع به محنت شود. || تحقیق و آزمودن عقیده ٔ قضاة و شهود و محدثین . نام عمل تفتیش و آزمودن عقیده ٔ قضات و شهود و مح...