کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهلک
لغتنامه دهخدا
مهلک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مهلکة. جای هلاک : ای مفلسی که در سر تست از هوای گنج پایت ضرورت است که در مهلکی شود.سعدی (طیبات ).
-
مهلک
لغتنامه دهخدا
مهلک . [ م َ ل َ / ل ِ / ل ُ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک . (اقرب الموارد). رجوع به هلاک شود.
-
مهلک
لغتنامه دهخدا
مهلک . [ م ُ ل ِ ](ع ص ) کشنده . ممیت . میراننده و هلاک کننده . (آنندراج ). قاتل . متبر : به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ). بعد از آن ملاحده ٔ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 36). || نی...
-
جستوجو در متن
-
موبق
لغتنامه دهخدا
موبق . [ ب ِ ] (ع ص ) مُهلِک . (یادداشت مؤلف ).
-
جانگاه
لغتنامه دهخدا
جانگاه . (ص مرکب ) هولناک . خطرناک . مهلک . || جایی که زندگانی در وی خطرناک باشد. - چاه جانگاه ؛ چاه پرخطر و مهلک و پیچ درپیچ . (ناظم الاطباء).
-
مهلکة
لغتنامه دهخدا
مهلکة. [ م ُ ل ِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مهلک . ج ، مهلکات .
-
کیفا
لغتنامه دهخدا
کیفا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) زخم مهلک . || رنج و آزار و درد. کیغا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کیغا شود.
-
صلوخ
لغتنامه دهخدا
صلوخ . [ ص َ ](ع ص ) داهیة صلوخ ؛ بلای سخت و مهلک . (منتهی الارب ).
-
طلاطل
لغتنامه دهخدا
طلاطل . [ طُ طِ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ). || بیماری مهلک که دوا نپذیرد. بیماری سخت . (منتهی الارب ).
-
یمان
لغتنامه دهخدا
یمان . [ ی َ ] (اِ) تابش و ضیا و تابانی . (ناظم الاطباء). || بیماریی است مهلک اسب را که به زودی کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
ذوفان
لغتنامه دهخدا
ذوفان . (ع اِ) مرگ . هلاک . || زهر هلاهل و کشنده . سم مهلک . ذأفان .
-
روح فرسا
لغتنامه دهخدا
روح فرسا. [ ف َ ] (نف مرکب ) آنچه روح را فرساید. جان فرسا. تلف کننده ٔ روح و مهلک . (ناظم الاطباء).
-
زهربار
لغتنامه دهخدا
زهربار. [ زَ ] (نف مرکب ) زهربارنده . سم ریزنده . || کشنده . مهلک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
متبب
لغتنامه دهخدا
متبب . [ م ُ ت َب ْ ب ِ ] (ع ص ) هلاک کننده . (آنندراج ). مفسد و مهلک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تتبیب شود.