کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهزول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهزول
لغتنامه دهخدا
مهزول . [ م َ ] (ع ص ) لاغر. (منتهی الارب ). شخصی دچار به هزال و لاغری . (از اقرب الموارد). نزار. نحیف . ج ، مهازیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون از صید چیزی نماند مگر یکان و دوگان مجروح و مهزول . (جهانگشای جوینی ).
-
واژههای مشابه
-
ام مهزول
لغتنامه دهخدا
ام مهزول . [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) زنی بدکار و معاصر پیغمبر اسلام بود. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 254 شود.
-
جستوجو در متن
-
مهازیل
لغتنامه دهخدا
مهازیل . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مهزول . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به مهزول شود.
-
حومیس
لغتنامه دهخدا
حومیس . [ ح َ ] (ع اِ) مهزول . (اقرب الموارد) .
-
بتوت
لغتنامه دهخدا
بتوت . [ ب ُ ] (ع مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (از اقرب الموارد): بت بتوتاً؛ لاغر گردید. (ناظم الاطباء).
-
حومسیس
لغتنامه دهخدا
حومسیس . [ ح َ م َ ] (ع اِ) لاغر.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مهزول . (متن اللغة).
-
هرشف
لغتنامه دهخدا
هرشف . [ هَِ ش َف ف ] (ع ص ) کبیر مهزول از مردان . || بسیار نوشنده . || زن بسیار پیر. (اقرب الموارد). رجوع به هرشبة و هرشفة شود.
-
حفایر
لغتنامه دهخدا
حفایر. [ ح َ ی ِ ] (اِخ )نام آبی بنی قریظه را از سوی چپ حاجیان از کوفه در وادی موسوم به مهزول تا اصل جبل سوق . (منتهی الارب ).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَک ک ] (ع ص ) لاغر. نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . لاغر. نزار. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
شاحب
لغتنامه دهخدا
شاحب . [ ح ِ ] (ع ص ) مهزول . (اقرب الموارد). ضعیف و لاغر. (ناظم الاطباء). رنگ باخته . رنگ پریده . || متغیراللون . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
مهزولة
لغتنامه دهخدا
مهزولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مهزول . أرض مهزولة؛ زمین رقیق و تنک ، مقابل ارض زکیة؛زمین برومند. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).
-
خاسف
لغتنامه دهخدا
خاسف . [ س ِ ] (ع ص ) لاغر. مهزول . || متغیراللون . || غلام سبک . || مرد فقیه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چشمه ای که آبش بتک رفته باشد. (منتهی الارب ).
-
غراة
لغتنامه دهخدا
غراة. [ غ َ ] (ع ص ) لاغر.(منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . (اقرب الموارد). || (اِمص ) برانگیختگی و تحریض به دشمنی . (منتهی الارب ). اسم مصدر از اغراء. (از اقرب الموارد).