کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرهمفصلآماس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آماس
لغتنامه دهخدا
آماس . (اِ) آماه . وَرَم . تورّم .باد. نَفخ . برآمدگی . پف کردگی . تَهَبﱡج : لیکن از راه عقل هشیاران بشناسند فربهی زآماس . ناصرخسرو.مُتنبی نکو همی گویدبازدانید فربهی زآماس . مسعودسعد.و زنان از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود ک...
-
آماس
لغتنامه دهخدا
آماس . (ع اِ) ج ِ اَمْس .
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان . ج ، مفاصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیوندگاه اندام . (غیاث ). بندگاه . (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). بند. پیوند. ملتقای دو استخوان از تن حیوان . (یادداشت به...
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) زبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م ُ ف َص ْ ص َ ] (ع ص ) تفصیل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشروح . مقابل مجمل و مختصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نسختی که تلک ... مفصل در باب خواهش خود نبشته بودبر رای امیر عرض داد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 405).مفصل صورت جسم است و مجمل ص...
-
مفصل
لغتنامه دهخدا
مفصل . [ م ُ ف َص ْ ص ِ ] (ع ص ) آنکه بیان می کند و فصل فصل می سازد و جزٔجزء می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفصیل شود.
-
مهره
لغتنامه دهخدا
مهره . [ م ُرَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل با 258 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
مهره
لغتنامه دهخدا
مهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1608).بهر میل بر مهره ای از بلوربر او گوهری چون درخشنده هور. اسدی (گرشاسب نامه ...
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م َ رَ ] (اِخ )از اجداد جاهلی یمانی است به نام مهرةبن حیدان بن عمروبن حافی و شتران مهری و مهریة بدانها نسبت دارند. (از الاعلام زرکلی ج 8). و رجوع به مهری و مهریة شود.
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م َ هََ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماهر. (اقرب الموارد). رجوع به ماهر شود.
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م ِ هََ رَ ] (ع اِ) روش نیکو، گویند لم نعط هذاالامر المهرة؛ ای لم نأته من وجهه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ مُهر. (اقرب الموارد). رجوع به مهر شود. || ج ِ مُهرَة. (منتهی الارب ). رجوع به مهرة شود.
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) استخوانی است در میانه ٔ سینه ، یا استخوانی است در برسوی سینه . (منتهی الارب ). استخوانی است در قسمت «زور». (از اقرب الموارد). مهر. (منتهی الارب ). || بند استخوان استوار سینه بهم پیوسته یا کرکرانک استخوان پهلو. (منتهی الارب ). ...
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) مهر ماده یعنی کره اسب ماده . (از اقرب الموارد). رجوع به مهر شود : بچه اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر و ماده را مهره گویند. (تاریخ قم ص 178).
-
مهرة
لغتنامه دهخدا
مهرة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) مهره که بدان زنان مردان را به دوستی مبتلی سازند، و آن فارسی است . ج ، مُهَر، مهرات [ م ُ هََ / م ِ هََ ] . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مهره شود.
-
آماس کش
لغتنامه دهخدا
آماس کش . [ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) (اصطلاح طب ) هَوکش . ضِد وَرم .