کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهجور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهجور
لغتنامه دهخدا
مهجور. [ م َ ] (ع ص ) سخن پریشان . (منتهی الارب ). سخن پریشان و هذیان . (ناظم الاطباء). سخن پریشان و ناحق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هذیانی که بیمار یا نائم بر زبان می آورد. (از اقرب الموارد). و منه قوله تعالی : اًن ّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجوراً...
-
واژههای مشابه
-
مهجور اصفهانی
لغتنامه دهخدا
مهجور اصفهانی . [ م َ رِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدعلی . از شاعران قرن سیزدهم بود و پیشه ٔ معلمی داشت . از اوست :به آشنا چو نمی گشتی آشنا یارب تو را چگونه به بیگانه آشنا بینم . (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 446).و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
-
مهجور قمی
لغتنامه دهخدا
مهجور قمی . [ م َ رِ ق ُ ] (اِخ ) حسین . شاعر قرن سیزدهم . در حیدرآباد زاده شد و در اسدآباد همدان درگذشت ... (مجمعالفصحاء ج 2 ص 446).
-
واژههای همآوا
-
محجور
لغتنامه دهخدا
محجور. [ م َ ] (ع ص ) بازداشته شده و منع کرده شده . (ناظم الاطباء). ممنوع از تصرف در مال خود. محجورعلیه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || بنده ٔ بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || حرام . محرم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
خرجان
لغتنامه دهخدا
خرجان . [ خ ُ ] (اِخ ) این کلمه بصیغه ٔ تثنیه است و نام ناحیه هایی است بمدینه . درباره ٔ آن گفته شده است : بروضةالخرجین من مهجور تربعت فی عازب نضیر.(از معجم البلدان ).
-
کس و کوی
لغتنامه دهخدا
کس و کوی . [ ک َ س ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قبیله و خاندان و دوستان (ناظم الاطباء). قوم و خویش .- بی کس و کوی ؛ بی کس و بی یار و معین و مهجور. (ناظم الاطباء).
-
متزحزح
لغتنامه دهخدا
متزحزح . [ م ُ ت َ زَ زِ ] (ع ص ) دور شونده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). دور و مهجور و غایب . (ناظم الاطباء).
-
گنج سای
لغتنامه دهخدا
گنج سای . [ گ َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ گنج . آنچه که گنج را ساید. || آنچه گنج را فروتر از خویش گیرد : گوهر گنج سای مدح تراگشته غواص ذهن من مهجور.مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 268).
-
نعیق زدن
لغتنامه دهخدا
نعیق زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ کردن . بانگ کردن زاغ . غارغار کردن کلاغ : غرابا مزن بیشتر زین نعیقاکه مهجور کردی مرا از عشیقا.منوچهری .
-
صبح جبین
لغتنامه دهخدا
صبح جبین . [ ص ُ ج َ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است از باب ذکر جزء و اراده ٔ کل : تا کی آن صبح جبین ز آن نمکین لب تأثیرخنده از دور بداغ من مهجور زند.محسن تأثیر.
-
ترام
لغتنامه دهخدا
ترام . [ ت َ ] (ع اِ) این کلمه بعلت مهجور بودن وزن و الفاظ کلمه ٔ «تراموای » در زبان عرب ، در فرهنگستان پادشاهی مصر بجای تراموای پذیرفته شده است . رجوع به نشوء اللغة و رجوع به تراموای شود.
-
جدامانده
لغتنامه دهخدا
جدامانده . [ ج ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مهجور. (منتهی الارب ). دورمانده . تنهاشده : جدامانده از تخت و راهی شده نیازآمده پادشاهی شده .اسدی (گرشاسبنامه ص 33).