کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهارب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مهارب
لغتنامه دهخدا
مهارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مهرب . رجوع به مهرب شود.
-
واژههای همآوا
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ محراب . (زمخشری یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) (بنو ...) قبیله ٔ دوم از فهر و ایشان بنومحارب بن فهرندو از ایشان است ضحاک بن قیس از اصحاب رسول اﷲ (ص ). (صبح الاعشی ج 1 ص 352). رجوع به ضحاک بن قیس الفهری شود.
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن صباح بن عتیک از عنزةبن اسد جدی جاهلی است و گروهی از شاعران و دیگر از آنان بدو منسوب اند. (الاعلام زرکلی ).
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن عمروبن ودیعةبن لکیز از بنی عبدالقیس . جدی جاهلی است و محارب بن مزید صحابی از نسل اوست و نیز حطم بن محارب که زره های حطمیه را بدو منسوب می دارند. (الاعلام زرکلی ).
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن فهربن مالک بن النضر از قریش . جدی جاهلی است و بسیاری از مشاهیر از نسل اویند. (الاعلام زرکلی ).
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن قیس الکسعی ، از قبیله ٔ کسع یمن و شاعر است به او در ندامت مثل زنند. (الاعلام زرکلی ).
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ] (اِخ ) ابن خصفةبن قیس عیلان از عدنان جدی جاهلی است . از نسل اوست المؤمل بن امیل المحاربی و سواربن حمدون و ذوالرمحین عامربن وهب . (الاعلام زرکلی ).
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [ م ُ رِ ](اِخ ) ابن دثاربن کردوس السدوسی الشیبانی الکوفی ، مکنی به ابوالمطرف قاضی کوفه ، مردی فقیه و فاضل و نیکوسیرت و زاهد و دلیر بود و سواری بنام و درباره ٔ علی و عثمان از فرقه ٔ مرجئه بشمار می رفت و در این باره شعری دارد. از منصب قضا نوبت...
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [م ُ رِ ] (ع ص ) با یکدیگر جنگ کننده . (آنندراج ). جنگنده . رزمنده . جنگجو و بهادر و غازی . (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده . (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعدبرزم اندرون چون غضنفر محارب . (منسوب به حسن متکلم ). - عدو محارب ...
-
جستوجو در متن
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) گریزگاه . ج ، مَهارِب . (غیاث ).مفرّ. محیص . محید. فرارگاه . مناص . محل فرار. جای گریز : روباه گفت مخلص و مهرب نزدیک و مهیا به چه ضرورت این محنت اختیار کرده ای . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 254). منتصر از پیش ایشان برخاست و به جا...