کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
من درآوردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
من ذلک
لغتنامه دهخدا
من ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو من ذلک رقبه ٔ او رقاب را مالک .اوحدی (جام جم ).
-
من لدن
لغتنامه دهخدا
من لدن . [ م ِ ل َ دُ ] (ع حرف جر + اسم ) از نزد. از جانب و در شواهد زیر مقصود خداست ، مخفف من لدن حکیم علیم ، یا من لدن حکیم خبیر، چنانکه در سوره ٔ نمل آیه ٔ 6 و سوره ٔ هود آیه ٔ 1 آمده است : پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن . مولوی...
-
من یزید
لغتنامه دهخدا
من یزید. [ م َی َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مخفف «هل من یزید»؛ یعنی آیا کسی هست که زیاده کند. (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نوعی از بیع که هر که از دیگر خریداران قیمت زیاده دهد خرید نماید. (غیاث ) (آنندراج ). حراج . مزایده : تا که در من یزید دور بود...
-
من ا
لغتنامه دهخدا
من ا. [ م ُ نُل ْ لاه / م ِ نِل ْ لاه / م َ نَل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) لفظی است موضوع برای قسم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسمی است که برای قسم وضع شده است . (از اقرب الموارد).
-
من بعد
لغتنامه دهخدا
من بعد. [ مِم ْ ب َ ] (ع ق مرکب ) از این سپس . (آنندراج ). پس از این . زین پس . از این پس : دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم . (گلستان ).من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست . سعدی .بس توبه و پرهیزم کز عشق تو...
-
من بنده
لغتنامه دهخدا
من بنده . [ م َ ب َ دَ/ دِ ] (اِ مرکب ) مَن ِ بَنده . نویسنده یا شاعر از خود چنین تعبیر کند تواضع را. رهی . حقیر : منت تو گردن من بنده راسخت به یکبار گرانبار کرد. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 596).منت خدای را که به فر خدایگان من بنده بیگنه نشدم کشته...
-
من جمله
لغتنامه دهخدا
من جمله . [ م ِ ج ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ق مرکب ) به معنی از میان و از جمله و از میان همه و تماماً و سراسر. || القصه و حاصل کلام . (ناظم الاطباء).
-
من دوست
لغتنامه دهخدا
من دوست . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
من رآل
لغتنامه دهخدا
من رآل . [ م ُ رِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی «منترآل » که شهری است به کانادا. رجوع به منترآل شود.
-
من غیر
لغتنامه دهخدا
من غیر. [ م ِ غ َ ] (حروف جر + اسم ) کلمه ٔ نفی یعنی بدون و بجز. (ناظم الاطباء).
-
ارخ من
لغتنامه دهخدا
ارخ من . [ اُ رُ م ِ ] (اِخ ) ناحیه ایست در آرکادی . رجوع به ایران باستان ص 777 و 839 و 840 و 2140 شود.
-
پسام من
لغتنامه دهخدا
پسام من . [ سام ْ م ُ ] (اِخ ) نام کاهنی مصری که درمعبد آمون خدمت میکرد. (ایران باستان ج 1 صص 488 -492). وی هنگامی که اسکندر به آن معبد رفت با وی ملاقات کرد و گفت : که خدا پادشاه مردمان است و بنابراین هرموجودی که بر مردمان حکم میکند، موجودی الهی است ...
-
بی من
لغتنامه دهخدا
بی من . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + من ) بی روح و بی جان . (ناظم الاطباء).
-
خانی من
لغتنامه دهخدا
خانی من . [ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 54 هزارگزی شمال خاوری اردکان و کنار راه فرعی پل خان به خانی من . این ناحیه در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی و دارای 812 تن سکنه است که شیعی مذهب و به...
-
دال من
لغتنامه دهخدا
دال من . [ م َ ] (اِ) مرغی است که آنرا بعربی عقاب گویند. (برهان ) (آنندراج ).