کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
من بنات افکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
من من
لغتنامه دهخدا
من من . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) حکایت صوت کسی که ندانسته ای را گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به من من کردن شود.
-
من و من کردن
لغتنامه دهخدا
من و من کردن . [ م ِن ْ ن ُ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به کندی و با فاصله مقصود گفتن . جویده گفتن یا خواندن . (یادداشت مرحوم دهخدا). سخن گفتن چنانکه فهم نشود. رجوع به من من و من من کردن شود.
-
من من کردن
لغتنامه دهخدا
من من کردن . [ م ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صریح نگفتن . تمجمج . تجمجم . تغمغم . (یادداشت مرحوم دهخدا). منگ منگ کردن . جویده جویده و نوعی تودماغی حرف زدن . کلمات را جویده جویده و به صدای آهسته و به صورتی نامفهوم ادا کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال ز...
-
علف من
لغتنامه دهخدا
علف من . [ ع َ ل َ ف ِ م َن ن ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به ترنجبین شود.
-
فرداس من
لغتنامه دهخدا
فرداس من . [ فْرَ / ف ِ رَ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از سپاهیان زمان اسکندر بود که به خواست او در دسته ٔ قراولان مخصوص (آژما) داخل شده بود و انتخاب او و گروهی دیگر از خارجیان برای این سمت ، مورد اعتراض ایرانیان قرار گرفت . (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ج ...
-
فرس من
لغتنامه دهخدا
فرس من . [ ف َ رَ م َ ] (اِخ ) پادشاه گرجستان معاصر اشک هیجدهم موسوم به اردوان سوم است که به تحریک تی بریوس امپراطور روم به جنگ اردوان آمد و اردوان سوم ، پسر خود را که ارد نام داشت به مقابله ٔ او فرستاد. ولی چون قوای فرس من بیشتر بود، اردبا او بجنگید...
-
نیم من
لغتنامه دهخدا
نیم من . [ م َ ] (اِ مرکب ) وزنی معادل بیست سیر. (یادداشت مؤلف ). نصف یک من . (فرهنگ فارسی معین ) || رطل ، در اصطلاح می فروشان . (یادداشت مؤلف ).
-
تلب من
لغتنامه دهخدا
تلب من . [ ت ُ ل ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز واقع است و یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جان من
لغتنامه دهخدا
جان من . [ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، صوت مرکب ) این عبارت در جایی استعمال کنند که کسی چیزی را بکسی بسپارد و سفارش نماید که این را نیکو دار و محافظت کن . (آنندراج ) : عشق ببانگ بلند گفت که خاقانیایار عزیز است صعب جان تو و جان من . خاقانی (از بهار عجم )...
-
دوست من
لغتنامه دهخدا
دوست من . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح فلکی ) نام روز بیست و دوم است از هر ماه ملکی یزدگردی . (فرهنگ جهانگیری ).
-
ساله من
لغتنامه دهخدا
ساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).
-
من جانب
لغتنامه دهخدا
من جانب .[ م ِ نِب ْ ] (ع حرف جر + اسم ) از جانب . از سوی . از پیش . (از ناظم الاطباء).- من جانب اﷲ ؛ از پیش خدا. (ناظم الاطباء): من جانب اﷲ بود که فلان امر پیش آمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
من جمیعالجهات
لغتنامه دهخدا
من جمیعالجهات . [ م ِ ج َ عِل ْ ج ِ ] (ع ق مرکب ) از هر جهت . من جمیعالوجوه .
-
من جمیعالوجوه
لغتنامه دهخدا
من جمیعالوجوه . [ م ِ ج َ عِل ْ وُ ] (ع ق مرکب ) از هر جهت . من جمیعالجهات .
-
من ذلک
لغتنامه دهخدا
من ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو من ذلک رقبه ٔ او رقاب را مالک .اوحدی (جام جم ).