کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
من پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرداس من
لغتنامه دهخدا
فرداس من . [ فْرَ / ف ِ رَ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از سپاهیان زمان اسکندر بود که به خواست او در دسته ٔ قراولان مخصوص (آژما) داخل شده بود و انتخاب او و گروهی دیگر از خارجیان برای این سمت ، مورد اعتراض ایرانیان قرار گرفت . (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ج ...
-
فرس من
لغتنامه دهخدا
فرس من . [ ف َ رَ م َ ] (اِخ ) پادشاه گرجستان معاصر اشک هیجدهم موسوم به اردوان سوم است که به تحریک تی بریوس امپراطور روم به جنگ اردوان آمد و اردوان سوم ، پسر خود را که ارد نام داشت به مقابله ٔ او فرستاد. ولی چون قوای فرس من بیشتر بود، اردبا او بجنگید...
-
نیم من
لغتنامه دهخدا
نیم من . [ م َ ] (اِ مرکب ) وزنی معادل بیست سیر. (یادداشت مؤلف ). نصف یک من . (فرهنگ فارسی معین ) || رطل ، در اصطلاح می فروشان . (یادداشت مؤلف ).
-
تلب من
لغتنامه دهخدا
تلب من . [ ت ُ ل ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز واقع است و یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جان من
لغتنامه دهخدا
جان من . [ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، صوت مرکب ) این عبارت در جایی استعمال کنند که کسی چیزی را بکسی بسپارد و سفارش نماید که این را نیکو دار و محافظت کن . (آنندراج ) : عشق ببانگ بلند گفت که خاقانیایار عزیز است صعب جان تو و جان من . خاقانی (از بهار عجم )...
-
دوست من
لغتنامه دهخدا
دوست من . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح فلکی ) نام روز بیست و دوم است از هر ماه ملکی یزدگردی . (فرهنگ جهانگیری ).
-
ساله من
لغتنامه دهخدا
ساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).
-
من جانب
لغتنامه دهخدا
من جانب .[ م ِ نِب ْ ] (ع حرف جر + اسم ) از جانب . از سوی . از پیش . (از ناظم الاطباء).- من جانب اﷲ ؛ از پیش خدا. (ناظم الاطباء): من جانب اﷲ بود که فلان امر پیش آمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
من جمیعالجهات
لغتنامه دهخدا
من جمیعالجهات . [ م ِ ج َ عِل ْ ج ِ ] (ع ق مرکب ) از هر جهت . من جمیعالوجوه .
-
من جمیعالوجوه
لغتنامه دهخدا
من جمیعالوجوه . [ م ِ ج َ عِل ْ وُ ] (ع ق مرکب ) از هر جهت . من جمیعالجهات .
-
من ذلک
لغتنامه دهخدا
من ذلک . [ م ِ ذا ل ِ ] (ع اِ مرکب ) در لغت به معنی از آن جمله و در اصطلاح اهل دفتر خرج را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : دین و دنیا از او دو من ذلک رقبه ٔ او رقاب را مالک .اوحدی (جام جم ).
-
من لدن
لغتنامه دهخدا
من لدن . [ م ِ ل َ دُ ] (ع حرف جر + اسم ) از نزد. از جانب و در شواهد زیر مقصود خداست ، مخفف من لدن حکیم علیم ، یا من لدن حکیم خبیر، چنانکه در سوره ٔ نمل آیه ٔ 6 و سوره ٔ هود آیه ٔ 1 آمده است : پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن . مولوی...
-
من یزید
لغتنامه دهخدا
من یزید. [ م َی َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مخفف «هل من یزید»؛ یعنی آیا کسی هست که زیاده کند. (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نوعی از بیع که هر که از دیگر خریداران قیمت زیاده دهد خرید نماید. (غیاث ) (آنندراج ). حراج . مزایده : تا که در من یزید دور بود...
-
من ا
لغتنامه دهخدا
من ا. [ م ُ نُل ْ لاه / م ِ نِل ْ لاه / م َ نَل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) لفظی است موضوع برای قسم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسمی است که برای قسم وضع شده است . (از اقرب الموارد).
-
من بعد
لغتنامه دهخدا
من بعد. [ مِم ْ ب َ ] (ع ق مرکب ) از این سپس . (آنندراج ). پس از این . زین پس . از این پس : دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم . (گلستان ).من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست . سعدی .بس توبه و پرهیزم کز عشق تو...